پرونده «مرگ یک سازمان»؛

«چشم‌های کفاش را بسته و به او آمپول سیانور تزریق کردیم و در حالی که هنوز زنده بود، بدن او و 2 پاسدار دیگر را طوری طناب‎پیچ کردیم تا داخل صندوق عقب ماشین جا شود...»

از کندن پوست سر تا تزریق سیانور به پاسداران+(تصاویر16+)

به گزارش گلستان24، با عزل بنی صدر از پست ریاست جمهوری و متعاقب آن، فرار وی به همراه مسعود رجوی سرکرده گروهک منافقین به فرانسه، سازمانِ از هم پاشیده مجاهدین خلق وارد فاز نبرد مسلحانه با جمهوری اسلامی ایران می شود که ماحصل آن پس از حدود 3 دهه، قربانی شدن 17هزار زن، مرد و کودک بی گناه به دست تیم های ترور این گروهک بود؛ آن هم قربانیانی که بعضا تنها یک گناه داشتند: «حزب‌اللهی بودن».

یک سال بعد از فرار رجوی از ایران یعنی در سال 61، در پی تمرکز کمیته‌های انقلاب بر روی عناصر این گروهک در داخل، تعدادی از خانه‌های تیمی و لانه های مخفی این افراد لو رفته و برخی از آنها نیز دستگیر می شوند.

منافقین نیز هوشیارتر شده و سعی می کنند به مقابله با تیم های اطلاعاتی کمیته بپردازند.

در جریان همین تقابل بود که هولناک‌ترین جنایات رقم خورد و افراد بی گناهی به فجیع‌ترین وضع ممکن شکنجه و سپس کشته شدند که شاید معروف‌ترین آنها، ماجرای شهادت 3 پاسدار کمیته انقلاب و یک کفاش بود.

در این عملیاتها که به «عملیات مهندسی» معروف شد، شکنجه‌گران آزاد بودند به هر روش ممکن -هر روشی- از افراد اطلاعات بگیرند و قربانیان نیز هیچ سرانجامی جز مرگ در انتظارشان نبود؛ آن هم مرگی دردناک، چه اطلاعات بدهند و چه ندهند. چه اطلاعاتی داشته باشند و چه نداشته باشند.

یکی از اعضای دستگیرشده منافقین در بازجویی خود در مورد این عملیات‌ها می‌گوید: «در پی ضربات شدید در اوایل سال 61 و لو رفتن بسیاری از خانه‌های تیمی، سازمان دستور داد افراد مشکوکی را که در حوالی خانه‌های تیمی مشاهده می‌کردند، ربوده و سپس آنها را برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند و تحلیل در مورد عملیات مهندسی نیز این بود که کار مهندسی خیلی پیچیده‌تر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما شکنجه می‌کنیم چون مجبوریم ولی وقتی که حاکم شویم، نمی‌کنیم.»

این 4 نفر (3 پاسدار کمیته و یک کفاش) پس از ربوده شدن، به بدترین وضع -که شاید بتوان نمونه آن را به سختی در قرون وسطی پیدا کرد- شکنجه شده و در نهایت در یکی از بیابانهای اطراف شهر تهران دفن شدند.

«هادی شعبانی» یکی از اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین می‌گوید که در سازمان از شکنجه این 3 پاسدار در دوره آموزشی صحبت شده است و یکی از شرکت کنندگان در عملیات مهندسی بنام «عبدالوهاب فرجی» با افتخار از حضور خود در این شکنجه صحبت می‌کرد. در دوره‌های آموزشی به اعضای سازمان گفته می‌شد که «باید به جایی برسید که مثل وی باشید.»

آنچه در زیر می خوانید، متن اعترافات برخی عوامل اصلی در شکنجه و کشتار این عزیزان است.

 

به دلیل انتشار برخی تصاویر هولناک از این جنایت از مخاطبین خود پوزش می‌طلبیم؛

 

* مسئولان و عوامل اصلی عملیات مهندسی

1- مسعود رجوی: رهبری

2- علی زرکش یزدی؛ با نام مستعار فرهاد رضوی: عضو مرکزیت - معاون رهبری

3- محمود عطایی؛ با نام های مستعار حسن کریمی و عسکر: عضو مرکزیت - مسئول کل عملیات تروریستی و عملیات مهندسی

4- مهدی افتخاری؛ با نام‌های مستعار عباس اراکی و فتح الله: عضو شورای مرکزی - طراحی و هدایت کننده عملیات تروریستی و عملیات مهندسی

5- محمدمهدی کتیرایی؛ با نام‌های مستعار یدالله، رحیم و خلیل: عضو شورای مرکزی - طراح و هدایت کننده عملیات تروریستی و عملیات مهندسی

6- حسین ابریشمچی؛ با نام های مستعار محمود، شیرزاد و رحمت: عضو مرکزیت نهاد - مسئول اجرایی عملیات تروریستی و عملیات مهندسی

7- محمد شعبانی؛ با نام های مستعار حمید و نادر: عضو مرکزیت نهاد - مسئول اجرایی عملیات تروریستی و عملیات مهندسی

* جزئیات ربودن و شکنجه شهیدان محسن میرجلیلی و طالب طاهری

طالب طاهری؛ 16 ساله و محسن میر جلیلی؛ 25 ساله / اتهام: عضویت در کمیته [انقلاب]

مهران اصدقی، عضو سازمان منافقین و فرمانده نظامی تهران این سازمان پیرامون چگونگی شکنجه شهدای کمیته انقلاب اسلامی می‌گوید: «خانه تیمی مرکزیت بخش ویژه در خیابان کارون بود. مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی در آنجا حضور داشتند و جواد محمدی (طاهر) نیز مسئول حفاظت خانه بود.

طاهر حین مراقبت از خانه مشاهده می‌کند که به جوانی مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسایی وی می‌کند.

روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا دیده و به افراد بالای بخش ویژه گزارش می‌دهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر می‌کنند.

طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هادیان، اقدام به ربودن این دو جوان می‌کنند. در خیابان با ماشین جلوی آنها پیچیده و به آنها می‌گویند که ما کمیته‌ای هستیم و باید با ما بیایید.

آنها به خانه خیابان بهار که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، برده می‌شوند.

حمام این خانه برای شکنجه، به وسیله نایلون‌های کلفت صداگیری شده بود. ابزار این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دست‌بند و میله‌های سربی که اگر به پشت گردن هر کس می‌زدی بیهوش می‌شد. زنجیر، قفل و سیانور و ...

طاهر به همراه مصطفی معدن پیشه و شهرام روشن‌تبار مسئول شکنجه آنها می‌شوند و هدف از این سرعت عمل این بود که ببینند آیا خانه تیمی خیابان کارون لو رفته است یا نه؟

پس از بازجویی، از جیب آنها کارتها و مدارکی که نشان می‌داد پاسدار هستند بیرون آورده می‌شود. سپس آنها را روی صندلی با طناب بسته و صندلی را روی زمین می‌خوابانند. با کابل‌های کلفت چند لایه به کف پا و سایر نقاط بدن آنها می‌زنند و برای اینکه صدای آنها بیرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه می‌بندند.

همان روز مسعود قربانی به من ابلاغ کرد که به دستور رحمت (حسین ابریشمچی)، مسئولیت بازجویی آنها با من است و به من گفت که با هم سوال تهیه می‌کنیم که برای ما مشخص شود که خانه‌های تیمی چگونه لو می‌رود.

از اینجا بود که من در رأس این جریان قرار گرفتم و به عنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجرا می‌کرد، عمل نمودم.

برای ایجاد هراس نقاب به چهره میزدیم. همین کار را کردم و وارد حمام شدم. دیدم یک پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالی که دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهری بود. دیدم پاهایش کبود شده و باد کرده و بدنش تاول زده بود.

به اتاق رفتم تا فرد دیگر را که محسن میرجلیلی نام داشت ببینم. فردی حدود 24-25 ساله در حالیکه دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نیز مانند بدن طالب با کابل شکنجه شده بود.

شهید محسن میرجلیلی

مصطفی معدن‌پیشه به من گفت که ما دیروز خیلی آنها را شکنجه کردیم تا معلوم شود که آیا خانه را زیر نظر داشتند یا نه، اما آنها انکار کردند و ظاهرا خانه را زیر نظر نداشتند.

سوالات را آماده کردم و کار شکنجه شروع شد. آنها را به نوبت داخل حمام می بردیم، در حالی که پاهایشان تاول زده بود و حال نداشتند و فریاد می‌زدند.

مصطفی دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آنها را زدم که تاول‌های پای آنها ترکید و خونریزی کرد. وقتی پاهای آنها خونریزی کرد مصطفی پایشان را باندپیچی کرده و آنها را برای شکنجه مجدد آماده کرد.

سوالات من همگی از سوی آنها انکار می‌شد و جوابی نمی دادند اما از بالا گفته بودند که حتما آنها اطلاعاتی دارند.

روز بعد کار را مجددا شروع کردیم. ابتدا جواد محمدی به جان آنها افتاد، سپس آنها را روی همان صندلی‌ها بستیم و روی پاهای متورم و خون آلودشان آب جوش ریختیم، به طوری که پوست بدن آن ترک خورد و تاول‌ها می‌ترکید.

این دو نفر بارها بیهوش می‌شدند و باز هم به هوش می‌آمدند. وقتی آب داغ روی سر و صورت آنها می‌ریختیم، سریعا تاول می‌زد. خون زیادی از بدنشان رفته بود.

طاهر (جواد محمدی) با نوک چاقو به بدنشان می‌کشید. طوری که عضوی از بدن آنها نبود که خون آلود نباشد. من و مسعود قربانی به داخل حمام و به سراغ محسن میرجلیلی رفتیم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندی تو را می‌پزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود، من خیلی ترسیده بودم، مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که می‌کند نشان دهد.

برخی ادوات شکنجه در عملیات مهندسی

جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه مشغول شکنجه طالب طاهری بودند، جواد به مصطفی گفت: برو چاقو بیاور، مصطفی چاقو را که آورد چاقو را چند بار بر روی بازوی طالب کشید که بار سوم خون بیرون زد و بر اثر درد شدید تکان خورد.

طالب می‌خواست حرف بزند که جواد با مشت توی دهانش کوبید، طوری که دندانش شکست. جواد گفت حالیت می‌کنم و سپس میله سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد، دندان‌های شکسته‌اش به همراه خون و آب دهان بر روی شلوارش ریخت، مصطفی با میله سربی که در دستش بود به جاهای دیگری از بدن او میزد.

محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت که برو آب جوش بیاور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روی پاهایش بریز، من می‌خواستم به یکباره خالی کنم که مسعود اشاره کرد که یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد، من نیز همین کار را کردم، طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدنش جدا می شد.

شکنجه‌گران هم پوست صورت پاسدارها را کندند و هم آنها را سوزاندند

محسن بیهوش شد و بعد که به هوش آمد به روی شلوارش پنجه می‌کشید. مسعود آب داغ روی دست‌های محسن می‌ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگی داشت.

به اتاق که رفتم صحنه دلخراشی دیدم، پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود و جواد محمدی در حالی که چاقوی خون آلود دستش بود بالای سر طالب که بیهوش شده بود، ایستاده بود.

وقتی طالب به هوش می‌آمد حرف نمی‌توانست بزند، فقط در حالی که دهانش را به سختی باز می‌کرد ناله‌هایی از او شنیده می شد و جواد که با حالت عصبانی از او می‌پرسید: چرا حرف نمی زنی؟، صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سر خود را به شدت تکان می‌داد. مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید، طوری که خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بیهوش شد.

سلاخی شدند ولی اطلاعات ندادند

در همین حین که طالب بیهوش بود، جواد چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون زد.

من با کابل به کف پا و بدن محسن زدم که به هوش آمد. هنگامی که دهانش را باز می‌کرد بوی گندیدگی شدیدی از دهانش می‌آمد و لثه‌هایش حالت پوسیدگی داشت، بدنش سست شده بود، یکبار که مسعود موهایش را می کشید و من با کابل او را میزدم یک دسته از موهایش در دست مسعود ماند. سپس محسن را که دیگر رمقی در بدن نداشت به داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم. طالب بیهوش، در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود، روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدی با انبر دست مشغول کشیدن دندان‌های طالب بود که از دهان او خون زیادی بیرون می‌ریخت و دهانش بوی بسیار بدی می‌داد.

جواد اطلاعات می‌خواست و طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و گاز پیک نیکی و سیخ را به همراه خود آورد.

جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و به دکمه های جلوی شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سیخ داغ به بدن و آلت طالب اصابت کرد که یک دفعه دچار شوک شد. تمام فضای اتاق را بوی سوختگی و پارچه و گوشت پر کرده بود.

تا عصر، آنها یکی، دوبار به هوش آمدند. حوالی عصر مصطفی معدن‌پیشه بر اثر دستپاچگی، وقتی محسن میر جلیلی یک تکان خورده بود، تیری شلیک کرد و مجبور به تخلیه خانه شدیم. با همان میله‌های سربی آنها را بی‌هوش کردیم و سپس به بدن آنها سیانور تزریق کردیم و در حالی که هنوز جان می‌دادند، آنها را پتو پیچ کردیم و داخل صندوق عقب گذاشتیم.

ساعت 9 شب ماشین را در خیابان نظام آباد تحویل خسرو زندی و محمد جعفر هادیان دادیم تا آنها را برای دفن به بیابان های اطراف ببرند.»

* سازمان گفت به همه بگویید اینها توسط رژیم (جمهوری اسلامی) شکنجه شدند

وقتی جریان شکنجه لو رفت، سازمان فکر نمی کرد که قضیه این قدر برایش گران تمام شود و وقتی با انبوه شرکت کنندگان در تشییع جنازه اینها و مسئله داری بچه ها در داخل تشکیلات مواجه شد به ما گفتند که هیچ چیز به بچه ها نگویید و اگر بچه ها سوال کردند بگویید که کار خود رژیم است.

* جزئیات ربودن و شکنجه «عفت‌روش»

خسرو زندی در تشریح عملیات ربودن و شهادت عباس عفت‌روش می‌گوید: «از طرف مسئولان سازمان به تیم ما یک شناسایی داده شد که فردی که شغل کفاشی دارد باید ربوده شود.

عباس عفت‌روش، متاهل، شغل: کفاش، جرم: حزب اللهی بودن همسر

فرمانده واحد، مصطفی معدن‌پیشه (رحمان) بود و من و فرد دیگری با نام جعفر، مسئولیت ربودن وی را داشتیم. ساعت 30:10 شب 17 مرداد 61 به مغازه وی مراجعه کردیم و با این بهانه که ما از طرف کمیته آمده‌ایم و شما باید برای پاسخ دادن به پاره‌ای از سوالات با ما بیایید، کفاش را از مغازه خارج کردیم و پس از انتقال به ماشین و بستن دست‌ها و چشم‌هایش، وی را به خانه امنی که برای شکنجه آماده شده بود، منتقل کردیم.»

ادامه ماجرای از زبان مهران اصدقی: «این خانه مربوط به حسین ابریشمچی و در اختیار بخش ویژه بود. محل ساختمان در خیابان بهار و در کوچه‌ای بسیار خلوت قرار داشت. خانه 2 طبقه و جنوبی بود و دارای سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حیاط و زیرزمین بود.

قسمت حمام خانه را با پوشاندن نایلون‌های کلفت به در و دیوار طوری درست کرده بودند که صدا بیرون نرود. این فرد کفاش به این خانه برده می‌شود و جهت گرفتن اطلاعات در مورد فعالیت‌های همسرش تحت شکنجه قرار گرفته و با کابل به پاها و سر و صورت او می‌زنند. اما از آنجا که قضیه اساسا دروغ بود، هیچ‌گونه اطلاعاتی در این رابطه به دست نمی‌آید.

پس از این که شکنجه وی بی‌نتیجه می‌ماند، او کشته و در یکی از بیابان‌های اطراف تهران به همراه دو نفر دیگر مدفون می‌گردد.

با شکنجه بسیاری که روی او انجام شد، همان روز اول مشخص شد که از همه چیز بی‌اطلاع است و علیرغم اینکه کفاش التماس می‌کرد که من نمی‌دانم شما چه چیزی از من می‌خواهید، به خاطر اینکه افراد بالا گفته بودند، او اطلاعات دارد، شکنجه ادامه می‌یافت.

چند روزی وی تحت شکنجه قرار داشت تا اینکه مسعود گفت: ما اطلاعات که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام می‌گیریم.

از آنجا که خط شکنجه نمی‌بایست لو برود و هر کس را که ما می‌ربودیم در نهایت چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بایستی کشته می‌شد و از قبل نیز چاله‌ای برای دفن این افراد کنده شده بود. باید فرد کفاش را می‌کشتیم و همان روز که پاسداران را کشتیم، وی را نیز بعد از شکنجه زیادی که شده بود به همراه پاسداران کشتیم.

کفاش را به همراه دو پاسدار روی صندلی بسته و چشم‌هایش را بستیم و با میله‌های سربی او را بی‌هوش کردیم. سپس به وی آمپول سیانور تزریق کردیم که از گلویشان صدای خُرخُر می‌آمد و در حالی که هنوز زنده و در حال جان دادند بودند، بدن آنها را طوری طناب پیچ کردیم که داخل صندوق عقب ماشین جا شود.

بسته‌ها را داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و ماشین حامل اجساد را تحویل خسرو زندی دادیم و او به همراه محمدجعفر هادیان آنها را برای دفن برد.»

خسرو زندی: «پس از اینکه این سه نفر ربوده شدند و توسط تیم‌های عملیاتی سازمان مورد شکنجه قرار گرفته و شهید شدند، مسئله دفن آنها مطرح شد. این‌کار توسط من و یکی دیگر از اعضای تیم با نام مستعار جعفر (که از واحد مسعود حریری بودیم) صورت گرفت.

حدوداً ساعت 10:30 شب بود که مسئول ما رحمان به خانه ما مراجعه کرد و گفت الان وقت این حرف‌ها نیست. خانه‌ای که ما بودیم لو رفته و این سه را با گلوله کشتیم اما معلوم شد واقعیت چیز دیگری بود و آنها را زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قرار داده بودند.

در رابطه با مسئله دفن چند روز قبل به اتفاق جعفر به محلی که تشکیلات نشان داده بود رفتیم و گودالی به این منظور کندیم.

همان شب به اتفاق جعفر از خانه تیمی که واقع در نظام‌آباد بود با تسلیحات کافی حرکت کردیم و از مسیرهایی ‌که قبلاً تعیین شده بود به محل فوق که واقع در باغ فیض بود رسیدیم و اجساد را به‌داخل گودال انداختیم، از یکی از پتوها صدای نفس می‌آمد و بدن همه گرم بود و تمام شواهد حکایت از زنده بودن این برادران داشت. به‌هر ترتیب با همان وضع آنها را دفن کردیم و از محل دور شدیم.»

* جزئیات ربودن و شکنجه شاهرخ طهماسبی

شاهرخ طهماسبی، 28 ساله، مجرد، عضو کمیته مرکزی، جرم: عضویت در کمیته [انقلاب]

مرداد ماه سال 1361 یکی از پاسداران کمیته به نام شاهرخ طهماسبی که وظایف شغلی او با کارهای اطلاعاتی بی ارتباط بود، ربوده شده و طی 10 روز شکنجه، نهایتا به قتل می‌رسد و جنازه او در منطقه عباس‌آباد تهران رها می شود.

شهید شاهرخ طهماسبی

محمدجواد بیگی یکی از اعضای منافقین در این باره می‌گوید: «بعد از 12 اردیبهشت که در یک روز به حدود 20 خانه حمله شد و از ضربه 19 بهمن بسیار سنگین‌تر بود، تحلیل سازمان این شد که کار بسیار دقیق و حساب شده بوده است. بعد سازمان گفت که باید اطلاعات کسب کنیم.

در همین رابطه شناسایی شاهرخ طهماسبی به تیم ما داده شد. اعضای تیم رباینده شاهرخ را رضا میرمحمدی (فرهنگ)، حسین اسلامی (مجتبی)، جمال محمدی پیله‌ور (کمال) و علی عباسی دولت‌آبادی (هادی) تشکیل می‌دادند.

مرداد ماه 61 پس از ربودن وی، او را به خانه تیمی خیابان سهروردی، کوچه باغ انتقال دادند. از آنجا که دست و پای شاهرخ را بسته و پتویی بر رویش انداخته بودند، صاحبخانه مشکوک و با نیروهای انتظامی تماس می‌گیرد.

بلافاصله ما وی را به خانه تیمی خیابان خواجه نظام بردیم. خانه تیمی خیابان خواجه نظام را یک زوج تشکیلاتی به نام فریبا اسلامی (شهلا صالحی پور) و محمد قدیری (منوچهر احمدیان‌فر)، با همین اسامی مستعار اجاره کرده بودند. رابط این خانه با بالا هم جواد محمدی با نام طاهر بود که خود وی در تیم شکنجه مهران اصدقی قرار داشت.

فریبا اسلامی: «در بهمن سال 1360 با محمد قدیری ازدواج کردم و در جریان ربودن و شکنجه شاهرخ طهماسبی به عنوان محمل همان خانه شکنجه بودم. در این خانه حمام را برای شکنجه آماده کرده بودند و فردی به نام اکبر (محمد جوادبیگی) برای بازجویی از وی به این خانه آمد و مرتب او را شکنجه می‌داد. گاهی او را به حمام می‌بردند و گاهی در گنجه‌ای که در هال خانه قرار داشت و یک متر در یک متر بود و کاملا تاریک بود، با دهان بسته قرار می‌دادند. در تمام این مدت نیز نباید از خانه بیرون می‌رفتیم. من صدای شلاق خوردن و کتک خوردن او را می‌شنیدم ولی چون دهانش بسته بود، فقط ناله ضعیفی داشت.

علی عباسی (هادی) او را بسیار شکنجه می‌کرد و با کابل‌های به هم بافته او را می‌زد.

یک شب ساعت 2 از خواب بیدار شده بودم، شنیدم که او آب می‌خواهد و صدایش خیلی ضعیف به گوش می‌رسید، ولی من به او آب ندادم و رفتم خوابیدم.

شاهرخ طهماسبی را در همین خانه به قتل می‌رسانند و برای این که کسی او را نبیند جسد وی را در یک کارتن بزرگ می‌پیچند و با طناب بسته‌بندی می‌کنند و با یک اتومبیل سوبارو، وی را به محله‌ای در اطراف عباس‌آباد برده و دفن می‌کنند.

* مقدمه کیفر خواست مهران اصدقی: (عین متن آورده شده است)

1- پس از مفقود شدن برادر پاسدار کمیته مرکزی انقلاب اسلامی و برادر کفاش، ابتدا خسرو زندی یکی از عوامل شکنجه در تاریخ 22/05/1361 توسط مردم حزب اللهی، هنگام سرقت جهت انجام ترور، دستگیر می شود و با توجه به شواهد و مدارک به دست آمده از لانه تیمی وی، محل دفن و اختفای اجساد شکنجه شده 3 تن از برادران کشف می گردد.

مهران اصدقی از اعضای اصلی عملیات مهندسی

2- بعد از یک سلسله پیگیری و با استفاده از اطلاعات قبلی، کلیه عوامل شکنجه گر مورد شناسایی واقع و تحت تعقیب قرار می گیرند و طی چند رشته عملیات، عده ای از آنان معدوم و برخی دیگر دستگیر می شوند.

3- از جمله افراد دستگیر شده در این رابطه، مهران اصدقی فرمانده اول نظامی گروهک تروریستی مجاهدین در تهران و یکی از عوامل اصلی شکنجه می‌باشد، که پس از دستگیری تا مدتها سعی در کتمان جزئیات و حقایق مربوط به این جنایت سهمگین می‌نماید.

وی پس از بازداشت، با تنی چند از تروریست های تحت مسئولیتش از جمله محمدرضا نادری و خسرو زندی مواجه داده می شود و جرایم و اتهاماتش به وی تفهیم می گردد؛ ولی در جلسات اولیه بازجویی، صرفا به گوشه ای از جنایات بی شمار خود اعتراف می نماید و موذیانه از بیان جزییات شکنجه برادران پاسدار طفره می رود و به بیان اکاذیب و مطالب ساختگی در رابطه با نحوه شکنجه این برادران می پردازد و اطلاعات خود را خصوصا در رابطه با جریان شکنجه اظهار نمی دارد.

4- ابتدا اصدقی اظهار می دارد که 3 جسد کشف شده در بیابان های باغ فیض متعلق به 3 برادر پاسدار می باشد؛ ولی در تحقیقات بعدی، پس از گذشت یک سال و نیم، مشخص می شود که این 3 جسد شکنجه و مُثله شده متعلق به 2 برادر پاسدار شهید طالب طاهری و شهید محسن میر جلیلی و برادر کفاشی به نام شهید عباس عفت روش بوده و پاسدار شهید شاهرخ طهماسبی در لانه تیمی دیگر، توسط افراد همین شاخه از گروهک مجاهدین مورد شکنجه واقع شده و جسدش در محل دیگری در اطراف شهر تهران انداخته شده است.

البته جسد مذکور، که به وسیله افراد این گروهک شکنجه و مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفته بود، در آن ایام توسط مامورین انتظامی کشف و به عنوان مجهول الهویه به پزشک قانونی منتقل و در یکی از قطعات بهشت زهرا دفن شده بود.

5- در سال 1363، در مراحل بعدی بازجویی، مهران اصدقی پس از گذشت یک سال و نیم از بازداشت خود، با مشاهده تمام و کمال مدارک و شواهد مستدل جنایات خود و پس از تفهیم کلیه جرایمی که مستقیما در آن دست داشته؛ به ناچار به جزئیات کاملا جدیدی از اعمال بسیار فجیع و ددمنشانه خود و سایر عوامل شکنجه اعتراف می نماید.

برگه های بازجویی ارائه شده، سیر تدریجی اقاریر و همچنین جدیدترین اعترافات وی را نشان می دهد.

دادستانی انقلاب اسلامی تهران- مرداد ماه 1363

منبع: فارس

 

 

ارسال نظر

آخرین اخبار