ساختمان 54ساله تهران درمقابل چشمان هزاران نفر فرو می‌پاشد. تنها دقایقی بعداست که شبکه‌های فضای مجازی تصاویر را منتقل می کنند. دیگر شاهدان فروپاشیدن پلاسکو، تنها عابران و حاضران خیابان جمهوری نبودند، حالامیلیون‌ها ایرانی با قلب‌شان جمهوری را نظاره می‌کردند. در این میان اما، یک تصویر بودکه حتی پیش از انتشار فیلم‌ها، سندی شدبرمظلومیت ده‌ها آتش نشانی که آن روزو آنجا درفاجعه پلاسکو جان فشانی می کردند.

جزییات نجات معجزه آسای یک آتش نشان از «پلاسکو»

به گزارش گلستان24،​ به نقل از قانون، تنها دقایقی بعد از انتشار این عکس خبرگزاری ایسنا بودکه هشتگ #تهران_بی_دفاع، در فضای مجازی به راه افتاد. هنوز فیلمی از واقعه نبود. تنها این تصویربود. تصویر مردی که در مقابل هجوم دود و گرد و غبار و فروپاشی سعی می‌کرد از پرت شدن خود جلوگیری کند.

نجات معجزه آسای یک آتش نشان

روی این تصویر جملات و مطالب بسیاری نوشته شد، ازآتش‌نشان بی دفاع تا همه تهران ویران مانده در مقابل هجوم درد، از نوشتن برای بی‌پناهی آتش نشان‌ها تا جملات و مقالات دیگر. فیلم لحظه‌ فروریختن ساختمان و بی‌دفاعی آتش‌نشان از جان‌گذشته در برابر آن، به ناگاه تلنگری شد بر بی‌تفاوتی جمعی یک ملت، که گویا این ضربه و این تصویر را لازم داشت تا سربچرخاند و آتش‌نشانان بی‌نام و نشان اما دلاورش را نظاره کند.

کمتر از 24 ساعت بعد، آن آتش‌نشانی که در نزدیک‌ترین فاصله ممکن به پلاسکو مشغول انجام اطفای حریق بود، خبر از زنده بودن خود می دهدو چه عجیب که باز هم از طریق فضای مجازی. سعیدکمانی، همان آتش نشانی است که در لحظه فروریختن ساختمان در بلندترین ارتفاع ایستاده بود و آتش را اطفا می‌کرد. کمانی عکسی از خودش در اینستاگرام منتشر می‌کند و می‌نویسد:«من زنده‌ام؛ نگران نباشید. آخرین نرده‌بان که ستون از بغلش ردشد، من توش بودم. خداوند خواست زنده موندم. امابه من وآقامحمود آسیب جزیی رسیده. ماشین هم آسیب دیده. متاسفانه به چشم، شاهد آوار شدن ساختمان بودم و همکارانم رو در بدترین شرایط دیدم. ما برگشتیم ایستگاه. این عکس تو ایستگاهه. ماشین هم از عملیات خارجه چون آسیب دیده... ».

آقا محمود همان رفیقش است که با هم ازایستگاه 100اعزام شده بودند. همان که در عرشه پایین نشسته و به قول سعید کمانی با اینکه می‌دانسته قریب به یقین، ماندنش به شهادت می‌انجامیده، حاضر نشده که صحنه را ترک کند، حتی با وجود دستور اکید فرماندهان برای ترک محل.

محمود باقری حاضر به مصاحبه نشدو تنها گفت که :«آقا سعید بالا بوده وهمه چیز را بهتر از من توضیح می‌دهد». در روز سوم حادثه پلاسکو و درحالی که پیکرآتش‌نشان‌هاهنوز از زیر آوار درنیامده به سراغ سعید کمانی رفتیم تا با او در خصوص اتفاقات آن رور گفت‌وگو کنیم. میان صحبت‌هایمان بغض می‌کرد، تند و بی امان. هرجا که می‌شد از رفقایش می‌گفت و اینکه دلش آنجاست، کنار رفقایش زیر آوار.

از لحظه اعزام به پلاسکو بگویید، اینکه چند نفر و با چه تجهیزاتی به محل اعزام شدید؟
ما دو ماشین داریم که برای عملیات به تمام نقاط تهران اعزام می‌شوند. این ماشین‌ها تخصصی هستند و می‌توانند در عملیات‌های مربوط به ساختمان‌های بلند، مورد استفاده قرار بگیرند. روز عملیات، ما بنا براعلام وضعیت عملیات، از طرف ستاد به محل حادثه اعزام شدیم.

چندنفر اعزام شدید؟
دونفر بودیم. من و آقای باقری.

چقدر طول کشید که به پلاسکو برسید؟
چون بعد مسافت نسبتا خیلی زیاد و از طرفی ترافیک هم بود، فکر می‌کنم با تمام تلاش‌هایمان حدود بیست دقیقه طول کشید تا به محل برسیم.

وقتی رسیدید با چه صحنه‌ای مواجه شدید؟
زمانی که از ایستگاه 100 حرکت کردیم فکرش را نمی‌کردیم که قرار است با چنین ابعاد وسیعی از حادثه مواجه شویم. من و آقای باقری در طول مسیر به شوخی به یکدیگر می‌گفتیم که موضوع حتما اتفاق کوچکی است و سریع می‌توانیم به ایستگاه بازگردیم.

اما زمانی که از خیابان یادگار وارد خیابان آزادی شدیم با دیدن حجم و وسعت دود، دلهره شدیدی در ما ایجاد شد و فهمیدیم که حادثه خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کردیم. از ولیعصر به بعد هم اسیر ترافیک سنگین این خیابان شدیم و هرچه که جلوتر می‌آمدیم، ترافیک انسانی و تراکم جمعیت هم باعث افزایش گره ترافیکی می‌شد. تازه به محل حادثه هم که رسیدیم مردم شروع کردند به ضربه زدن به ماشین.

به ماشین شما ضربه می‌زدند؟ چرا؟
بله چون نمی‌دانستند این ماشین از کجا اعزام شده و خیال می‌کردند که در اعزام تعلل کرده و دیر به محل رسیده.

وضعیت ساختمان چطور بود؟
کاملا در آتش می‌سوخت و نیروهای آتش نشانی هم به شدت مشغول کار و اطفای حریق بودند.

وقتی رسیدید به محل حادثه، چه وظیفه‌ای به شما محول شد؟
به دستور مافوق، ماشین را در آنجا مستقر کردیم و کار اطفای حریق یک ضلع ساختمان را به ما سپردند. ما هم بلافاصله و بدون فوت وقت شروع به کار کردیم. اما بعد از مدتی اولین نشانه‌های ریزش را در ضلع شرقی ساختمان دیدیم.

آن زمان بیرون ساختمان بودید؟
بله اما فاصله‌مان با ساختمان بسیار کم بود، چیزی در حدود دو، سه متر. تمام 54 متر نرده‌بان را باز کرده بودیم و کار اطفای طبقات بالا را انجام می‌دادیم.

و بلافاصله شروع کردید به اطفای حریق ؟
بله. سریعا شروع به عملیات کردیم تا اینکه متاسفانه اولین نشانه‌های ریزش پیدا شد.

حدودا چقدر زمان گذشت تا نشانه‌های ریزش در ساختمان نمایان شد و حس کردید که احتمالا ساختمان فروخواهد ریخت؟
واقعیت این است که چون در حین عملیات بودیم خیلی از دقایق و ساعت‌ خبر نداشتیم. از طرفی در حین عملیات گاهی 10 دقیقه به اندازه چندین ساعت برای‌مان طول می‌کشد؛ بس که کار سخت و نفس‌گیر می‌شود. مدت زمان زیادی طول نکشید که دستور تخلیه ساختمان آمد اما متاسفانه گویا عده‌ای از بچه‌ها در راه‌پله‌ها گیر کرده بودند. چون حجم دود غلیظی در راه‌پله‌ها وجود داشت. آنجا بود که دستور صادر شد مبنی بر اینکه بالابرها از طریق نرده‌بان اقدام به خارج کردن افراد از پنجره‌های ساختمان کنند. بلافاصله بعد از صدور دستور شروع کردیم به خارج کردن بچه‌ها. اما متاسفانه پشت خیلی از پنجره‌ها فنس کشیده بودند و همین مانع خروج بچه‌ها می‌شد.

و بعد چه شد؟
ماندیم و تا لحظه آخر ماشین را تکان ندادیم. گفتیم که جان رفقای‌مان برای‌مان با ارزش‌تر است و اگر قرار به افتادن اتفاقی باشد، برای همه‌مان می‌افتد و اگر مقدر باشد که زنده بمانیم هم که خب می‌مانیم. اما متاسفانه خیلی طول نکشید که مقابل چشمان من، ساختمان فرو ریخت و بچه‌هایی که پشت فنس‌ها گیر کرده بودند هم با آن به پایین رفتند.

یعنی شما باید ساختمان را ترک می کردید اما ماندید؟
بله. دستور ترک ساختمان آمده بود اما چطور این کار را می‌کردیم وقتی رفقای‌مان هنوز داخل ساختمان گرفتار بودند.

تعدادشان مشخص نبود؟
نمی‌شد دقیق گفت. اما فقط در پنجره‌های مقابل من سه نفر از نیروهای‌مان برای بیرون آمدن تلاش می‌کردند. ولی ساختمان خیلی بزرگ‌تر از این‌ها بود. که تعداد به همین چند نفر محدود شود . یکی از بچه‌ها پشت پنجره گیر کرده بود و ماسک «فیس» دستگاه تنفسی‌اش را سمت من انداخت که به او گفتم چرا ماسک را می‌اندازی بیرون؟ خودت بیا!.

آمد؟
پرسید از کجا بیایم؟گفتم از مغازه کناری می‌توانی خارج شوی که متاسفانه همان موقع ساختمان ریزش کرد و حتی مکالمه‌مان نیمه‌تمام ماند.

مردم عادی هم در ساختمان بودند؟
من خودم از مردم عادی کسی را ندیدم.

به کمی قبل‌تر بازگردیم، یعنی همان زمانی که دستور تخلیه ساختمان صادر شد. چه شد که این دستور به نیروها ابلاغ شد؟
خب ساختمان نشانه‌های ریزش داشت. دوطبقه آخر از فشار خراب شد و کولرگازی‌ها شروع کردند به ریختن. از طرفی ساختمانی که در حال فروریختن است صدای ریزش از آن به گوش می‌رسد، صدایی درست مانند خرد شدن و تکه شدن چوب. پنجره‌هایی که حتی اسیر حریق نبودند، می‌شکستند و خب تمامی این‌ها نشانه‌های ریزش ساختمان است. آن‌طور که من از نیروهای دیگر شنیدم، بعد از صدور دستور تخلیه ساختمان، تعدادی از کسبه و مردم به داخل بازگشتند که خیلی از نیروهای‌مان مجبور شدند برای نجات آن‌ها بازگردند به طبقات ساختمان.

این دستور چطور صادر می‌شود؟ از داخل ساختمان یا بیرون؟
افراد داخل ساختمان و آن‌ها که بیرون بودند توسط بیسیم باهم در ارتباط بودند و تصمیم تخلیه ساختمان با توجه به مشاهدات از داخل و خارج ساختمان صادر شد.

لحظه ریزش چطور بود؟
من بهت زده شده بودم و کاری از دستم برنمی‌آمد. دو ستون در مقابل‌مان بود که یکی از آن‌ها به سمت سبدما آمد و به فاصله سه متر از من رد شد. این صحنه را دیدم با خودم گفتم: تمام شد! حتما به ماشین می‌خورد و در اثر ضربه از این 54 متر ارتفاع پرت می‌شویم پایین.

ستون دوم هم سمت راست ما افتاد و به عقب ماشین ما برخورد کرد. من همین طور که سرجایم ایستاده بودم، بدنم از ترس قفل شده بودو توان حرکت نداشتم. ستون دوم دقیقا از بغل گوش راننده رد شد. آن لحظه با خودم گفتم این‌یکی حتما باعث انحراف ماشین می‌شود و سبب می‌شود که از این ارتفاع سقوط کنیم داخل حریق. همانجا بود که اشهد خودم را خواندم. ماشین محکم تکان خورد و من را با کمر به زمین زد. من هم که کاملا سست شده بودم و توان انجام کاری نداشتم. سبدی که داخلش بودم مدام لنگر می‌انداخت و به طرفین تاب می‌خورد و هرلحظه منتظر آن بودم که مرا داخل حریق بیندازد. در آن لحظات فکر می کردم که حتما راننده ماشین، آقای محمدی هم شهید شده است.

بعد چه شد؟
همین تاب خوردن‌ها ادامه داشت تا درنهایت ثابت ایستاد. بیسیم زدم و همکارم را صدا کردم که:«محمود محمود من را بکش بیرون». صدا از بیسیم همکارم نیامد و گفتم که حتما شهید شده است. تمام آسمان را دود و گرد و خاک گرفته بود و چیزی به چشم دیده نمی‌شد. تنها فریادهای «یاحسین» به گوش می‌رسید و صدای گریه بلند بچه‌ها از پایین. جانی در بدنم نبود و به شدت آسیب دیده بودم. تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که نرده بان اضطراری را باز کنم و با هرزحمتی که بود خودم را به پایین برسانم.

رسیدم پایین و دیدم محمود آن لحظه که شاهد افتادن ستون بوده به جای فرار مانده و ماشین را ترک نکرده بود اما تنها کاری که توانسته بود انجام دهد، پناه‌گرفتن زیر عرشه ماشین بود که همین موضوع جانش را نجات داد. نکته جالب این است که او هم فکر می‌کرد من در بالا شهید شده‌ام. وقتی همدیگر را دیدیم باورمان نمی‌شد که زنده‌ایم.

آن موقعی که ستون 60 تنی پلاسکو به سمت‌تان می‌آمد، به چه چیزی فکر می‌کردید؟
به پدرومادرم. اینکه بعد از من حال آن‌ها چطور خواهد بود. تمام زندگی‌ام مثل یک فیلم و در عرض چندثانیه از مقابل چشمانم رد شد و خیلی از مسائلی که تا قبل از آن برایم مهم بود، در یک آن برایم از ارزش افتاد.

وقتی که پایین می‌آمدید، چه چیزی را می‌دیدید؟
تا ارتفاع 10 متری از سطح زمین هیچ‌چیز جز دود و گردوخاک دیده نمی‌شد. حدود 45 متر را پایین آمدم بدون آنکه چیزی از زمین را ببینم.

بعد که از نردبان پایین آمدید با چه صحنه‌ای مواجه شدید؟
شاید باورتان نشود اما همین که پایم را ازنردبان گذاشتم پایین، یکی گوشی موبایلش را گرفت سمتم که با من سلفی بیندازد! باورم نمی‌شد در آن لحظه فکر عکس انداختن با من بوده باشد.

چقدر طول کشید که برگشتید به ایستگاه؟
حدود یک ساعت ماندیم و بعد برگشتیم به ایستگاه خودمان و تمام طول مسیر هم گریه می‌کردیم.

یک موضوعی که الآن مطرح می‌شود بحث تجهیزات است. شما مشکلی در این زمینه داشتید؟
به نظرم تجهیزات نقصی نداشت و آنچه که بیش از همه اذیت کرد، عدم وجود زیرساخت‌های ایمنی بود. یکی از مغازه‌ها آن‌قدر حریق داشت که با سرلوله‌ای با د B 2800لیتر آب در دقیقه خاموش نمی‌شد.

گفته می‌شود که گازوییل نمی‌ترکد. پس این صداهای انفجاری که شاهدان عینی می‌گفتند از کجا می‌آمده؟
به نظرم انفجارها مربوط به گازپیک‌نیکی ها می‌شد. من خودم در پشت شیشه بعضی از مغازه‌ها، 10 گاز پیک‌نیکی ‌دیدم. به این‌ها مخازن کولرهای گازی و گاز یخچال مغازه را هم اضافه کنید که هرکدام‌شان در آن فشار و دما قابلیت انفجار داشت.

مگر آتش در مرحله اول خاموش نشده بود؟ چرا دوباره شعله ور شد؟
چرا بار اول خاموش شد اما بار حریق، فوق‌العاده زیاد بود. مغازه‌ها به میزان زیادی پارچه داشتند و حجم آتش وحشتناک بود. من هشت سال است که آتش‌نشان هستم و حریق و فروریختن‌ساختمان‌های زیادی را دیده‌ام اما با این قابل مقایسه نبودند. مهم‌تر از همه این بود که نفرات ما هنوز داخل ساختمان بودند. هیچ وقت فکر نمی‌کردم که ساختمان بریزد و نفرات‌مان نتوانسته باشند از آن خارج شوند. هنوز هم برای‌مان قابل باور نیست.

ماجرای این عکس چی بود؟ چرا این پست اینستاگرام‌تان را گذاشتید؟
من خیلی اهل فضای مجازی نیستم و در اینستاگرام هم فعالیت محدودی دارم. من این عکس را برای مادرم گذاشتم. هرچه که با او صحبت می‌کردم و می‌گفتم که حالم خوب است باور نمی‌کرد. این عکس را وقتی رسیدیم ایستگاه گرفتم و به او گفتم که عکسم را ببین که حالم خوب است. در اینستاگرام هم گذاشتم که بقیه دوستان و آشنایانم ازسلامتم مطمئن شوند چون واقعا در شرایطی نبودم که حوصله پاسخگویی به تلفن را داشته باشم. اما وقتی دیدم که چه اندازه آن عکسم در فضای مجازی پخش شد، شوکه شدم.

شغل شما نهایت ایثار است و حتی فکر کردن به این شغل در تصورات خیلی‌ها نمی‌گنجد. خانواده شما با این شغل مشکلی ندارند؟ خصوصا بعد از این اتفاقات... 
اتفاقا بیشتر اعضای خانواده‌‌های ما با این شغل مشکل دارند. واقعیت این است که حقوقی که بچه‌ها برای این کار می‌گیرند اگرچه از نظر میزان با مشاغل اداری برابری می‌کند اما از نظر سختی کار و ریسک بالای شغل، قابل قیاس با هیچ کار دیگری نیست. اما آتش‌نشانی شغل نیست، به معنای واقعی کلمه عشق است.

الان نظرتان نسبت به شغل آتش‌نشانی عوض نشده؟
به کارم نه، اما به خیلی چیزهای دیگر چرا. اگر تا قبل از این خیلی چیزها برایم مهم بود، الان در نظرم کوچک‌ترین اهمیتی ندارند چون من لحظه آخر را دیده‌ام. لحظه‌ای که دیگر هیچ‌چیز مهم نیست.

الآن سه روز از حادثه پلاسکو می‌گذرد. اولین تصویری که با یادآوری آن حادثه در ذهن‌تان نقش می‌‍‌بندد چیست؟
تصویر رفقای جامانده‌مان زیر آوار. همه تلاش کردیم. بچه ها مردانگی کردند اما ساختمان نامردی کرد.

می‌دانستید که فیلم و تصویر شما تا این حد در فضای مجازی پخش شده است؟
نه نمی‌دانستم. اما واقعیت این است که خیلی هم برایم مهم نیست. این چند روز اخیر حجم پیام‌ها و کامنت‌ها آن‌قدر زیاد شده که حس می‌کنم حریم زندگی شخصی‌ام دچار تعرض شده است. حتی شاید اینستاگرامم را پاک کنم.

بعد از ماجرای پلاسکو شاهد دلجویی عاطفی شدید و ابراز همدردی از ته قلب مردم با آتش نشانان بودیم. خیلی‌ها به دیدن‌تان آمدند. برای ایستگاه‌هاو آتش‌نشانان گل آوردند. با دیدن این حجم از قدرشناسی مردم، چه حسی به شما دست می‌دهد؟
برای‌مان بی‌اندازه قابل احترام و با ارزش است. اما ای کاش همان‌قدر که برای دلجویی از ما می‌آیند، به فکر ایمنی خودشان قبل حادثه هم باشند. به این فکر کنند که آیا در خانه یک کپسول اطفای حریق دارند؟ آیا می‌دانند که اگر ساختمان‌شان آتش گرفت راه خروج از آن کدام است؟ کلید خروجی‌هایی مانند پشت‌بام را دارند؟ تمام این‌ها نکاتی است که به آن توجهی ندارند و از همین حیث آسیب‌های زیادی می‌بینند و خسارات بی‌شماری متوجه‌شان می‌شود. امیدوارم مردم بعد از این حادثه و با دیدن ابعاد جبران ناپذیر آن بیشتر به فکر ایمنی و حراست از زندگی‌شان باشند.

زنگ عملیات می خورد، هیچ چیز غیر از ماموریت، دیگر اهمیت ندارد
نیروهایش به دورش حلقه زده‌اند، گرم، صمیمی ولی در کمال احترام. «فریبرز کافی»، فرمانده شیفت «ب» ایستگاه 100 آتش‌نشانی است. قدبلندی دارد و با صلابت و محکم قدم برمی‌دارد. هنگام حرف زدن خوب به کلام‌تان گوش می‌دهد. از رفتارش حتی در اولین برخورد متوجه می‌شوید که چقدر در کارش دقیق است وحرفه‌ای. «فریبرز کافی» به همان اندازه که در کار شوخی ندارد با نیروهایش رفیق است، مثل برادر، مثل پدر.

28 سال است که آتش‌نشان شده، دوسال دیگر هم که فرماندهی کند سابقه‌اش می‌رسد به سی‌سال تمام و بعد هم بازنشسته می‌شود. باورش سخت است که تنها دوسال به بازنشستگی فرمانده شیفت«ب» ایستگاه 100 مانده؛ آن‌قدر که رفیق است با نیروهایش. فرمانده‌ای که دل حادثه از بودنش فرومی‌ریزد اما قلب نیروهایش به بودنش «قرص» است.

شما 28 سال سابقه خدمت دارید؛ 28 سال آتش‌نشان بودن . این همه سال چطور با سختی‌های این شغل کنار آمدید؟
من برای شما خاطره‌ای را بازگو می‌کنم. روز اولی که آمدم برای استخدام، آقایی مسئول گزینش ما بودند و از شغل آتش‌نشانی برای ما صحبت می‌کردند. بعد از اینکه صحبت‌هایش تمام شد برگه‌ای را مقابلم گذاشت برای امضا و من هم بدون تامل خودکار را برداشتم که فرم را امضا و به رویای دیرینه‌ام دست پیدا کنم، رویای آتش نشان شدن. همان موقع بود که بهم گفت:صبر کن! می‌دونی داری چی رو امضا می‌کنی؟». جواب دادم که بله! فرم قرارداد است دیگر. گفت:«نه! این امضای خون تو محسوب می‌شه. حالا اگه می‌خوای امضاش کن». ولی باز هم مقتدرانه فرم را امضا کردم.

در این 28 سال شد که از امضای‌تان پشیمان بشوید؟
نه. . واقعا هیچ‌وقت از شغلم و از آن امضای روز اول پشیمان نشدم.

نگرانی خانواده روی شما تاثیر نگذاشته است؟
من هرباری که به منزل برمی‌گردم، دخترم حتی اگر خواب هم باشد بیدار می‌شود و من را می‌‍‌‌بیند که برگشته‌ام. بعد که خیالش از سلامت من راحت شد باز می‌رود تا بخوابد. می‌خواهم بگویم این دلهره مدام با خانواده‌های ما هست و برای‌شان عادی نمی‌شود. البته خانواده‌هایی بوده‌اند که شرط ازدواج فرزندان‌شان را استعفا از این شغل و خطراتش گذاشته بودند اما خانواده نیروهایی که خدمت می‌کنند، به اندازه آنان برای این شغل از خود گذشتگی کرده اند.

آتش‌نشان‌ها هم مثل همه‌ مردم زندگی‌ای دارند که طبعا خالی از مشکل نیست. واقعا زمانی که به عملیات می‌روید، به هیچ‌چیز جز عملیات فکر نمی‌کنید؟ مگر می‌شود؟
واقعا همین طور است. از زمانی که زنگ عملیات می‌خورد دیگر هیچ‌چیز جز انجام درست آن ماموریت برای‌مان مهم نیست. من به عنوان فرمانده در طول مسیر و در بازه زمانی یک الی نهایت سه دقیقه باید در مورد آن عملیات و نحوه انجامش تصمیم بگیرم؛ از نحوه اجرای عملیات تا آرایش نیروها و تجهیزات. واقعا به چیز دیگری فکر نمی‌کنیم.

فرماندهی عملیات مسئولیت سنگینی دارد. 
بله، از لحظه آغاز شیفت کاری تا لحظه‌ای که آزاد می‌شوند، کل مسئولیت نیروها بر عهده فرمانده است.

از روز حادثه «پلاسکو» بگویید. دو نفر از نیروهای شما اعزام شده بودند برای عملیات. حال و هوای خود شما چطور بود؟
من تمام آن ساعت‌ها جلوی ایستگاه قدم می‌زدم و حتی یک دقیقه نمی‌توانستم که بنشینم. حتی بعد از اینکه با ما تماس گرفتند و اعلام کردند که حال‌شان خوب است، باز هم آرام نشدم تا وقتی که برگشتند به ایستگاه. مسئولیت نیروها با فرمانده است. حتی از لحاظ ریکاوری بچه‌ها بعد از عملیات هم مسئولیت سنگینی برعهده فرماندهان است و باید بتوانند دوباره به نیروهای‌شان روحیه و امید ببخشند.

این‌طور که دیدم رابطه شما با نیروهایتان فراتر از رابطه‌های سازمانی است. 
باید هم این‌طور باشد. ما 10 روز ماه را به طور کامل با یکدیگر زندگی می‌کنیم و واقعا مثل اعضای خانواده هستیم. نمی‌شود در این فضا نسبت به دغدغه‌ها و مشکلات یکدیگر بی اعتنا باشیم.

آتش‌نشان‌ها به شدت متواضع و صبورند. این روحیه از کجا می‌آید؟
این وظیفه ما ست. بچه‌ها از هیچی دریغ نمی‌کنند؛ نه مال و نه جان‌شان. بارها شده سرعملیات با تلفن شخصی‌شان تماس گرفته‌اند و هزینه آن بر عهده خودشان بوده است اما این مسائل در چشم‌شان مهم نیست. آتش‌نشان‌ها واقعا صبور و از خودگذشته اند.

در بحث تجهیزات، وضعیت آتش‌نشانی چگونه است؟
من به ضرس قاطع می‌گویم که مشکل ما تجهیزاتی نیست. ما در موضوع زیرساخت‌های شهر تهران، مشکلات جدی داریم. مثلا در زمینه ساخت‌وسازها، مالکین و مهندسین به ما هفت متر جا نمی‌دهند که اگر اتفاقی افتاد، نرده‌بان‌های ما بتواند جا گیری کند. مجبور می‌شویم که نرده‌بان‌هایمان را با فاصله زیادی از محل حادثه وبه صورت شیب‌دار جانمایی کنیم که خب همین موضوع سبب کاهش ارتفاع نرده‌بان می‌شود.

آتش‌نشانی در دید شما چگونه است؟
واقعیتی را می‌خواهم به شما بگویم. تنها چیزی که برای ما مهم است، «خدمت» به مردم و حفاظت ازآن‌هاست. این موضوع نیازی به اثبات ندارد. آتش نشان آرام ندارد که مردم در آرامش باشند و این همان موضوعی است که ما را به این شغل پایبند کرده و متعهد.

انتهای پیام/

 

ارسال نظر

آخرین اخبار