مهرمادری :

قصه مادر مهربان وغمخوار حامد را شاید کمتر کسی شنیده باشد، مادری که بخاطر شوق و محبت مادرنه اش 30 سال است که فرزندش را بر دوش می کشد و می گوید حتی حاضر نیست که او را به مراکز توابخشی بفرستد.

ماجرای تامل برانگیز زندگی جوان دنا نشین / فرزندی که 30 سال بر دوش مادر است + تصاویر

به گزارش گلستان 24 ؛ هر چه از عشق مادر بگویم کم است ، مادری که اشک هایش با نفس فرزند الهام می گیرد و عشق به فرزندش همیشه و همه جا برای ما نمایان گر عشقی است همانند پروانه ای که دور شمع میگردد و بالهایش می سوزد تا روشنی بخش فضای فرزندش باشد.

آری مادر ، عشقی تمام نشدنی و مافوق طبیعت و انسانیت، مادری که چشم در چشم برای فرزند می گرید و چشم براه فرزند خود از بدو تولد تا موقع بزرگ شدن است.

مادرانی که در تنگاتنگ روزگار طعم سختی ها، لبخند ها، غم و خوشی را  به جان خود چشیده اندفقط برای این منظور که روزی سرفرازی فرزند خود را ببینند.

آری امروز مادر است که درد فرزند را حتی در دوران کهنسالی هم می داند و چه خوش گفت آن شاعر شیرین زبان که بهشت زیر پای مادر است و بس.

داستان امروز ما داستان حامد است، حامدی که امروز سی سالگی خود را می بیند اما از هم و غم روزگار فقط دیواری خاکی و گلی را در جلوی چشم خود می بیند و در سرمای زمستان و گرمای تابستان سقف چوبی اتاق کاه گلی خانه مادرش را.

داستان حامد شاید متمایز تر از دیگرداستانهای گل های باغ میهن باشد، داستانی که امروز بیش از آنکه داستان باشد، دلها را می رنجاند و اشک ها را از دیدگان هر انسان بر چهره های غم دیده می غلطاند.

آری حامد که سالهاست که از زندگی بچگی،خردسالی و جوانی اش را به یادگار ندیده و فقط در این سی سالگی گوشه ای از اتاق خانه ای گاه گلی مادرش را دیده که که آرزوهایش را بر دیوار نوشته اند.

حامد قیصر پور جوان دنا نشینی است در کنار کوههای زاگرس امروز از زببایی های زندگی چیزی را نمی بیند و مهر مادری تنها یار و یارور این جوان بوده که از بدو تولد با او همراه و همیار بوده است.

حامد در هفت سالگی بر اثر بیماری نادری دچار اختلالات عصبی شده و بعد از چندین ماه در کما بودن در استانهای همجوار و زندگی پر مشقت دچار فلج ذهنی و اندامی می شود و امروز قریب 23سال است که در گنج خانه مادرش سکنی گرفته است.

داستان حامد برایم خیلی سخت بود، شاید سخت تر از آن چیزی که بتوانیم آن را به نگارش در بیاورم، شاید این داستانها را نتوان آنچنان که باید و شاید بازگو کرد، اما مروزحامد دیگر باغ آرزوی نداردو فقط مهر مادری را دارد که 23سال است که او رابر دوش می کشد و هر روز مهرش را بیشتر در دل خود جای می دهد.

از بی بی گل مادر حامد از وضعیت فرزندش حامد جویا شدم و از بیماری ناگهانی او پرسیدم،از رنج هایش، از بیماری هایش و از  آرزوهای ندیده حامد؛بی بی گل مادر مهربان حامد که سالهاست همانند کوه ایستاده و مادارانه فرزندش را همانند خردسالی اش بر دوش می کشد ، همچنان بر چهره خود لبخندی مهربانه دارد و لی در دل خود غمی به دارزای سی سال فلج شدن حامد.

بی بی گل قیصر پور مادر حامد از بیماری لاعلاج فرزندش سخن به میان آورد و می گوید: حامد تا شش سالگی زندگی شیرینی داشت و در رویاهای خردسالی خودش آینده ای زیبا را برای خودش متصور می کرد و برای رفتن به مدرسه همیشه شوق و اشتیاق زیادی را از خود نشان می داد.

وی از بیماری ناگهانی حامد سخن به میان آوردو افزاید: در یکی از روزهای پاییز 23 سال پیش وقتی حامد تازه به مکتب خانه می رفت روزی با چهره پریشان پیش من آمد و گفت دست هایش دیگر توان نگه داشتن قلم را ندارد، با اینکه توان ذهنی بالایی داشت و شوق به درس خواندن در ذهن او بیشتر از همه موج می زد.

مادر دلسوز حامد ادامه داد: بعد از چند روز از این موضوع حامد دوباره پیش من امد و گفت مادر دیگر دست راستش  "که امروز فلج شده است " رانمی تواند باز کند و ما هرکاری برای باز کردن دستهایش می کردیم فایده ای نداشت.

بی بی گل از شروع بیماری حامد سخن به میان آورد و افزود: بعد از این موضوع را سریعاً به بیمارستان بردیم و از بیماریش اش گفتیم ،هرچند که اثرات بیماری و تب و لرز شدید او باعث شده بود که حامد از حالت عادی خودش بیرون بیایید و دیگر نای صحبت کردن را هم نداشته باشد.

وی به فلج شدن حامد بعد از به کما رفتن در 6ماه سخن به میان آورد و گفت: بعد از تست های پزشکی و ترزیق اشتباه چند آمپول به قول برخی از پزشکان وضعیت جسمانی و عصبی حامد دگرگون شد و باعث شده که 23 سال حامد دیگر  به آرزو های زندگی اش امیدوار نباشد و همانند تکه گوشتی بی جان بر روی یک تشک و خیره به سقف چوبی خانه  مان عمرش را اینگونه سپری کند.

بی بی گل به نگهداری و وضعیت طاقت فرسای حامد طی این چند سال اشاره کرد و تصریح کرد:23 سال است که همانند دوران کودکی حامد را بر دوش خود می گیرم و فاصله ها را برای رسیدن به دکتر و درمان و حتی حمام بردن او طی می کنم .

وی ادامه داد: شاید این خواست خدا باشد تا بنده خود را امتحان کند، اما از اینکه امروز لااقل حامد زنده است و من همانند یک مادر از او مراقبت می کنم باز هم خدای خود را شکرگذارم.

آری امروز حامد نه آقا زاده است و نه در قصر پادشاهی زندگی می کند، بلکه پدری پیر و کارگری دارد و مادری که همیشه در پی درمان اوست و خودش نیز امروز در کنج خانه گاه گلی مادرش خیره به سقف های چوبی چشم انتظار شفا یافتن است.

بی بی گل از کارهای طاقت فرسای خود و همسرش در زمین های کشاورزی  روستا برای درآوردن پولی برای درمان حامد سخن به میان می آورد و می گوید:روزها و شبها را به امید درآوردن نانی برای حامد در زمین های کشاورزی دیگران طی می کنیم تا لااقل بتوانیم پولهای درمان ، داروها و حتی بستری شدن حامد را در تأمین کنیم

وی از وضعیت بغرنج خانه قدیمی اشان که حامد در آن زندگی می کند سخن می گوید و می افزاید، سالهاست که در این خانه گاه گلی که در زمستان آب از چکه می کند و در تابستان گرمای آن حامد را اذیت می کند زندگی می کنیم هرچند برخی از نهادهای حمایتی در حال احداث خانه برای ما هستند که هنوز به سرانجام نرسیده است.

بی بی گل به مهر مادرانه خود و نگهداری حامد در این 23سال اشاره کرد و ابراز داشت:الان حامد دیگر برای خودش مردی شده و 30 سال از زندگی اش را سپری کرده است.

وی با ابراز گلایه از برخی از مسئولان گفت: امروز نه هنوز خَیری به داد ما رسیده و نه مسئولی و 30 سال است که حامد برای همه گمنام است.

وی از آرزوهای های دیرینه حامد در دوران خردسالی سخن به میان آورد و افزود: وقتی حامد در مکتب خانه بود و به شوق درس خواندن به مدرسه می رفت همیشه می گفت دوست دارد روزی برای خانواده نان آور باشد و بتواند کمک کار پدرش ، اما امروز چرخش روزگار باعث شده که او امروز در خانه باشد و بجز دیوار و سقف خانه دیگر چیزی را نبیند و پدر پیر و مادر غمخوارش به دنبال درآوردن نانی برای او باشند.

 آری امروز قصه مادر مهربان وغمخوار حامد را شاید کمتر کسی شنیده باشد، مادری که به شوق و محبت مادرنه اش 30 سال است که فرزندش را بر دوش می کشد و می گوید حتی حاضر نیست که او را به مراکز توابخشی بفرستد و همیشه این سخن را برای ما زمزمه می کند که عشق من به فرزندم همانند عشق به زندگی خودم است و تا وقتی زنده ام نمی گذارم حامد را از من جدا کنند.

امروز گل هایی دیگر از باغ میهن هستند که اینگونه در گمنامی و با رنج های بسیار به زندگی سخت خود ادامه می دهند و همانند حامد شاید هنوز گمنامند، این پایگاه خبری از مسئولین و خیرین استدعا دارد، هرچند که بیماری حامد ناعلاج است ، اما به وضعیت معیشتی این جوان معلول توجه بیشتری داشته باشند.

 

انتهای پیام/

منبع : گلستان ما

ارسال نظر

آخرین اخبار