تعدادی از شاعران تازه‌ترین اشعار خود را به مقام والای شهید محسن حججی، از شهدای مدافع حرم، تقدیم کردند

تقدیم اشعار شاعران به مقام والای شهید محسن حججی

به گزارش گلستان 24؛انتشار خبر شهادت شهید محسن حججی، از فعالان فرهنگی کشور، بازتاب بسیاری در میان اهالی قلم و هنرمندان داشت. در تازه‌ترین واکنش‌ها، تعدادی از شاعران سروده‌های خود را به این شهید والامقام تقدیم کردند که بخشی از آن منتشر می‌شود.

 

دکتر حامد صافی

 

شاعر غزل بخوان غزلی بی سر مقتل بخوان که روضهٔ گودال است

دست از سراسر قلمت بردار اینجا بلاغت کلمه، لال است

 

سر تا سر زمین شده یک زندان خورشید دور حادثه سرگردان

دنیا و هرکسی که در آن مانده است مصداق حال سورهٔ زلزال است

 

وقتی زمان برای تو عاشوراست وقتی که کربلا همهٔ دنیاست

وقتی که میزبان پسر زهراست بی سر شدن نشانهٔ اقبال است

 

آه ای شهادت ای سفر گلگون ای مثل کربلا غزلی از خون

دورم چقدر از تو شبیه یک پرواز که در آرزوی بال است

 

میخواستم غزل، غزلی بی سر اما نشد که داغ تو از سر رفت

دست خودم نبود که می بینم سر تا سر زمین سری از لاله است

********************************

میلاد عرفان‌پور

 

صلابتی که در نگاه توست... شقاوتی که در نگاه اوست

جهنم و بهشت را ببین: نگاه دشمن و نگاه دوست

 

چقدر شمر و ابن ملجم است چقدر هیزم جهنم است

نگاه این که بسته دست تو، چقدر بی حیا، بی آبروست

 

نگاه تو به کیست این‌چنین، غریب و روشن و شکوهمند

نگاه تو نگاه تو نگاه...چه عاشقانه گرم گفتگوست

 

جوانی و هنوز نیستی جوان تر از علیِّ اکبرش

سه شعبه‌ای ست بر دلت هنوز، از آن سه شعبه‌ای که بر گلوست

 

وجود بی عدم، نگاه توست، کبوتر حرم، نگاه توست

نماز صبحدم نگاه توست، نگاه تو همیشه باوضوست

 

نگاه تو چه فاتحانه گفت:نه گاه ماندن و نشستن است

نه روزگار غربت حسین، نه تاب حسرت است و آرزوست

 

فقط نه چشم تر بیاورید، برای دوست سر بیاورید

چقدر کربلا که پشت سر، چقدر کربلا که پیش روست

 

***********************************

 

یوسف رحیمی

 

گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را

مرور می‌کنم امشب غم تمام جهان را

 

غم عراق و یمن را که شعله‌شعله در آتش

غم دمشق پریشان و غزه‌ی نگران را

 

دلارهای یهودی، ریال‌های سعودی

ببین که برده به غارت چگونه امن و امان را

 

چه کودکان یتیمی که مانده بی‌سر و سامان

چه مادران غریبی که برگ‌ریزِ خزان را...

 

صدای ناله و شیون زِ هر کرانه بلند است

چگونه خواب ربوده‌ست چشم آدمیان را؟

 

جهان اگر چه کویر سکوت و بهت و تماشاست

در این دیار ببین رودهای در جریان را

 

ببین شکوه و شهامت چگونه ریشه دوانده

ببین قیامت قد هزار سرو روان را

 

ببین که عشق حسینی و آرمان خمینی

چگونه باز به میدان کشانده پیر و جوان را

 

درود بر شرف و عزت جوانِ دلیری

که در هوای حرم نذر می‌کند سر و جان را

 

چگونه دم بزنم از مدافع حرم عشق

چگونه وصف کنم آن حماسه‌های عیان را

 

سلام ما به خلیلی و صابری و علی‌دوست

به غیرت همدانی که خیره کرده جهان را

 

سلام ما به عزیزی و باغبانی و عطری

چه عاشقانه برانگیختند رشک جنان را

 

درود بر تقوی، شاطری و فاطمی‌اطهر

که خوانده‌اند «أ وَفَیتُ» به‌لب امام زمان را

 

سلام بر سر اسکندری که بر سر نیزه

گرفت از دل هر بی‌قرار تاب و توان را

 

«سری به نیزه بلند است در برابر زینب»

خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را

 

سری که بر سر نیزه رهاست عطر صدایش

وَ غرق نور خدا می‌کند کران به کران را

 

و «أی منقلبٍ» می‌رسد به گوش دوباره

دمی نمی‌برم از یاد شمرهای زمان را...

 

****************************

 

مرتضی حیدری آل‌کثیر

 

می خواهم از طوفان پرت را پس بگیرم

از بادها خاکسترت را پس بگیرم

 

باید بیاشوبم سکوت لاله ها را

تا مستی سرتاسرت را پس بگیرم

 

ده جنگجو در دستهایم صف گرفته

تا از جهان انگشترت را پس بگیرم

 

من زنده ماندم با غلافی منتظر تا

از گرده ی شب خنجرت را پس بگیرم

 

حس میکنم با بویی از تو می توانم

فانوس چشم مادرت را پس بگیرم

 

بو می کشم دندان گرگان زمان را

تا قطره خون آخرت را پس بگیرم

 

****************************

 

محسن ناصحی

 

خوشا آن مسافر که منزل ندارد

که دل  دارد و پای در گل ندارد

 

رسیدن، به عشق است آری، که گفته است

که عاشق شدن کار با دل ندارد؟

 

رسیدن چه نزدیک و ماندن چه دور است

و این راه جز عشق، حاصل ندارد

 

شهیدان همان جاده‌ای را گذشتند

که تا انتها دور باطل ندارد

 

به دریا رسیدن نصیب شهیدی است

که دلبستگی نزد ساحل ندارد

 

خوشا آن شهیدی که گمنام ماند و

ردی در میان مقاتل ندارد

 

خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن

به دل ترسی از خشم قاتل ندارد

 

سرش را بریدند و در زیر لب گفت

فدای سرت، سَر که قابل ندارد

 

من از کربلا با تو ام حضرت عشق!

بفرما بمیرم! نگو دل ندارد

 

بفرما بمیرم بفرما بسوزم

چه آتش چه شمشیر، مشکل ندارد

 

اشعاری که برای غربت شهید

********************************

 

محمدمهدی عبدالهی

 

تا محضر دوست، بى نشان باید رفت

بى سر به سرِ نیزه عیان باید رفت

 

مانند علمدار ادب باید کرد

درخیمه صاحب الزمان(عج) باید رفت

 

*******************************

 

سیدمهدی نژادهاشمی

 

شیعه آن است که چون کوه صلابت دارد

حُسن ِخلق و شرف و عزت و غیرت دارد

 

سر به داریست که در لحظه ی جان دادن هم

مثل ِشیری که نترس است شهامت دارد

 

چشم واکرده به تو معجزه را می فهمد

چشم های تو سری سر به سلامت دارد

 

چشم های تو سرآغاز جهانی تازه ست

چشم های تو چه بسیار کرامت دارد

 

غزل اندر غزل چشم غزالان شده است

چشم های تو که انقدر نجابت دارد

 

به فدای نفست باد صبا می گردد

دور احساس تو که عشق ولایت دارد

 

زنده با دولت عشقی که تو در دل داری

می شود چشم هرآنکس که سعادت دارد

 

«عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد»

عاشقی پیش سرت عرض ارادت دارد

 

سروها با قد سرو تو به خود می نازند

بس که این قامت رعنات اصالت دارد

 

شمع با یک نظرت سوخته از سر تا پا

با همین  یک نظرت میل شهادت دارد

 

روشنی بخش شب تار شده پیشانیت

باتو مهتاب اگر حس ِقرابت دارد

 

آه از این نی که حکایت بکند روزی از

سر بر نیزه که بسیار شکایت دارد

 

******************************

 

امیر علی حسنی‌پور

 

دشمـن نشِنیـد نالـه و فریـادم

من محسنم و مرد نجف آبادم

 

چون شیر باِستادمُ و خود میبینی

در بنــدم و از رعشـه ی تــن آزادم

 

از رستم و سهراب چِه کم دارم من؟

با غیــرتـمُ و ز خــاک ایــــران زادم!

 

در دیـده‌ی مـن دلاوری‌ها پیــدا

ترس است ولی به دیده ی جلادم‌‌

 

مـن درس به فرزنـدِ علی(ع) دادم پـس

من را چو حسین(ع)، بوده است استادم

 

یک وقت شکایتی به زینب(س) نبری

مــادر تـو نگویی که چـه شـد اولادم

 

گفتم که دوباره هم مرا میبینی

میبینی و جنت شده است میعـادم

 

گر رفتم و بر نگشتم این بار، بجاش

با مـرگ خود عکس یادگاری دادم

 

**********************************

 

سید محمدمهدی شفیعی / کتاب مرز ما عشق است

 

خیمه ها محاصره ست، تیغ هاست بر گلو

دشنه هاست پشت سر، نیزه هاست پیش رو

 

روی خاک پیکری ست، روی نیزه ها سری ست

قصه را شنیده ایم بند بند، مو به مو

 

قصه را شنیده ایم، قصد راه کرده ایم

شرح ماجرا بس است لب ببند قصه گو!

 

نیست، نیست نخل زار، پشت رقص این غبار

نیزه زار دشمن است، دشمن است روبرو

 

در مسیر مردها صف کشیده دردها

زخم ها نفس نفس، زهرها سبو سبو

 

عده ای ولی هنوز گرم بازی خودند

یا خزیده در سکوت یا اسیر های و هو

 

شاهراه ما بلاست، راه شاه کربلاست

جز به خون نمیکنند عاشقان او وضو

 

عاقبت برای او، پیش چشم های او

غرق خون شدن مرا آرزوست آرزو

 

**************************

 

سید حمیدرضا برقعی

 

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر

بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

 

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

 

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق

که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

 

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن

به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

 

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

 

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

 

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود

جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

 

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک، همه بودن سروران را سر

 

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

 

سپس به معرکه عابس، " أجننی"گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

 

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

 

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

 

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید

به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

 

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

 

همان که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود، پا تا سر

 

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

 

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد

میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

 

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

 

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

 

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است

جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

 

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید

بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

 

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

 

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟

به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

 

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

 

 

*********************

زهرا آراسته‌نیا

 

در چشمهای تو دنیا غوطه ور شد

حتی خود مردانگی هم مردتر شد

 

در عکس تو یک کربلا جاری ست آری

باید برای عاشقی بی پا و سر شد

 

 

***************************

 

محمدرضا وحیدزاده

 

آسمان سرخ است، بی‌تاب است، دل بی‌تاب‌تر

تشنه است این خاک، تشنه، آسمان بی‌آب‌تر

 

کودکی خوابش نبرده اسم بابا بر لبش

مادری دلشوره دارد، مادری بی‌خواب‌تر

 

آسمان سرخ است، ابری تیره می‌پیچد به خود

نیست در این صحنه مهتاب از رخت مهتاب‌تر

 

دست شستی از سرت، جاری‌ شدی در سرنوشت

زندگی بی‌درد مرداب است، نه مرداب‌تر

 

با سر از کف دادنت لرزیده دست و پای عشق

سر به سر چشمان مشتاقان شد از این باب، تر

 

سر نداری، پهلویت زخمی است، بی‌پیراهنی

میهمانی کس نرفته از تو با آداب‌تر

 

سر نداری تا به دامانش نهی اما چه غم

بی‌سر است آنکس که از او کس ندید ارباب‌تر

 

 

شهید محسن حججی 25 ساله و  اصالتاً اهل نجف آباد اصفهان بود که از وی  فرزندی دو ساله به یادگار مانده است. او در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به دست تروریست‌های تکفیری در سوریه شهید شد.

این جهادگر فرهنگی از فعالان ترویج و تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داده و در کسوت خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس خدمت می‌کرد.

/ عروج

ارسال نظر

آخرین اخبار