باز گشت پرستوها؛

در روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه آزادگان ایرانی پس از سال‌ها اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق با ورود به کشور به جمع خانواده‌های خود بازگشتند.

ویژه نامه سالروز بازگشت آزادگان عزیز به میهن اسلامی

به گزارش گلستان24، در روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه آزادگان ایرانی پس از سال‌ها  اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق با ورود به کشور به جمع خانواده‌های خود  بازگشتند .

این رویداد دو هفته پس از اشغال نظامی کویت توسط ارتش صدام و ۲ روز پس از آن صورت گرفت که صدام در نامه‌ای به هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت ایران بار دیگر عهدنامه ۱۹۷۵ الجزیره را پذیرفت و به شرایط ایران برای پایان جنگ تسلیم شد و از جمله قول عقب‌نشینی از مرزهای ایران و آزادسازی اسیران ایرانی را داد.

هنگامی که رزمندگان ایرانی در زمستان سال ۶۵ پشت دیوارهای بصره رسیدند قطعنامه ۵۹۸ مطرح و در سال ۱۳۶۶ به تصویب سازمان ملل متحد رسید. ایران در محتوای قطعنامه نکات مثبت و منفی آن را مورد تأمل قرار داد بنابراین در اولین موضع‌گیری نه آن را رد کرد، نه پذیرفت.

در ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۷ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ طی پیامی از طرف امام خمینی اعلام شد. عراق پذیرش قطعنامه را به منزله ضعف ایران تلقی کرد و با همراهی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بار دیگر مرزهای ایران را مورد تجاوز قرار داد. مرصاد عملیاتی بود که در پاسخ به تجاوزگری منافقین در عملیات فروغ جاویدان آنان طراحی شده و متجاوزان را به شکست کشاند.

عراق بعد از این شکست که بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های جهانی و منطقه‌ای داشت، دریافت که در تحلیل دلایل پذیرش قطعنامه از سوی ایران دچار خطا شده است. صدام در ۱۷ مرداد ۶۷ به ناگزیر آتش‌بس را پذیرفت و اعلام آمادگی کرد که وارد مذاکره شود.

پس از آتش‌بس و شروع مذاکرات دقیقا دو سال طول کشید تا مبادله اسرا بین دو کشور ایران و عراق به مرحله اجرا درآید، در صورتیکه مطابق بند ۳ قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل و بر اساس کنوانسیون سوم ژنو مصوب ۱۲ اوت ۱۹۴۹، پس از مخاصمه جنگ باید تمام اسرا بدون تأخیر به کشور خود بازگردانده شوند.

شورای امنیت سازمان ملل متحد در ۱۸ مرداد ۶۷ قطعنامه ۶۱۹ را تصویب کرد و به موجب آن گروه ناظران نظامی ایران و عراق و سازمان ملل (یونیماگ) که حدود ۴۰۰ نفر از ۲۵ ملیت مختلف تشکیل شده بود در مرزهای دو کشور ایران و عراق مستقر شدند.

پی‌گیری‌ها و مذاکرات فیمابین دو کشور دنبال می‌شد تا اینکه در ۲۶ رمضان ۱۴۱۰ برابر اوایل اردیبهشت ۶۹ صدام، رئیس‌جمهور وقت عراق طی نامه‌ای خطاب به مقام رهبری و رئیس جمهوری وقت خواستار مذاکرات در راستای صلح شده و پیشنهاد کرد که روز عید مبارک فطر ملاقات مستقیم در یک کشور ثالث مثل عربستان انجام گیرد. هاشمی رفسنجانی، رییس‌جمهوری وقت در پاسخ نوشت: «ما مصممیم که در راه صلح همانند دوران دفاع، اعتماد مردم را به همراه داشته باشیم» و پیشنهاد داد قبل از تماس رؤسای دو کشور، نماینده‌ای از سوی طرفین در کشوری ثالث وارد مذاکره‌ شوند و درباره آنچه باید انجام گیرد گفت‌وگو کند تا زمینه تصمیم‌ نهایی را فراهم سازد. 

باب مکاتبات باز شد و ادامه یافت تا اینکه در تاریخ ۶۹/۵/۱۷ ایران طی نامه‌ای بر معاهده ۱۹۷۵ تأکید کرد. رییس‌جمهوری عراق نیز در پاسخ طی نامه‌ای در ۲۳ مرداد ۶۹ آن را پذیرفت و با تاکید بر اینکه «به هر آنچه می‌خواستید دست یافتید»، نوشت: «مبادله‌ فوری و همه جانبه اسرای جنگ به هر تعدادی که در عراق و ایران به سر می‌برند، از طریق مرزهای زمینی و از راه خانقین - قصرشیرین و راه‌های دیگری که مورد توافق قرار می‌گیرد صورت خواهد گرفت و ما آغازگر این اقدام خواهیم بود و از روز جمعه ۱۷ اوت ۱۹۹۰ [برابر با ۲۶ مرداد ۱۳۶۹] به آن مبادرت خواهیم کرد... با این تصمیم، ما دیگر همه چیز روشن شده و بدین ترتیب همه آنچه را که می‌خواستید و بر آن تکیه می‌کردید، تحقق می‌یابد.»

 اینچنین بود که در تاریخ ۲۶ مردادماه اولین گروه اسرای جنگی آزاد شده و به آغوش ملت بازگشتند. تمامی مردم ایران این پیروزی را جشن گرفته و شور و هیجانی در خانواده‌ها و محله‌ها ایجاد شده بود. در تاریخ ۲۷ مرداد ۶۹ رئیس‌جمهور ایران خطاب به صدام نوشت: «اعلام پذیرش مجدد معاهده ۱۹۷۵ از سوی شما تبدیل آتش‌بس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت.»

هاشمی رفسنجانی خود درباره نامه‌نگاری‌ها با صدام می‌گوید: «مکاتبات حساس و کارگشای اینجانب با صدام دیکتاتور بغداد در فضا و شرایطی خاص از بیم و امید شکل گرفت که نهایتا به آزادی آزادگان انجامید، ضمن آنکه امروز هم وقتی حامیان سابق صدام دوباره آن نامه را می‌خوانند، به خاطر ادبیات خاص آن عرق شرم بر پیشانی خویش می‌بینند. 

اسرای سرافراز ایرانی از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود. زیارت حرم امام خمینی و همچنین دیدار با آیت‌الله خامنه‌ای از نخستین برنامه‌ها و اقدامات مشترک آزادگان ایرانی بود. آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با آزادگان گفت: «... یکی از چیزهایی که شما را، دل‌هایتان را زنده نگه می‌داشت، ‌پر امید نگه می‌داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت می‌شود فهمید... مسأله اسارت طولانی فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند...شما در دوران اسارت شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید.»

 

خاطراتی در باب مجاهدنستوه ابوترابی

 حجت اسلام (مجموعه خاطراتی در باب مجاهدنستوه ابوترابی ) (1)

حجت الاسلام و المسلمین حاج سید علی اکبر ابوترابی ملقب به «سید آزادگان» از شاگردان حضرت امام خمینی بود که با آغاز نهضت اسلامی به صف مبارزان و مجاهدان راه خدا پیوست و در این راه سختی های زیادی را بر خود هموار ساخت ؛ پیش از انقلاب ، چندین بار به دست دژخیمان ساواک پهلوی گرفتار شد و به زندان افتاد. رنج و شکنجه و حبس ، خللی در عزم پولادین او پدید نیاورد و هر روز که می گذشت مقاوم تر و آبدیده تر می شد.

با پیروزی انقلاب اسلامی ، مرحله تازه ای از زندگی او آغاز شد . او در راه خدمت به مردم و تحکیم پایه های نظامی نوپای اسلامی سر از پا نمی شناخت و آرام و قرار نمی گرفت . هنگامی که انتخابات شورای شهر برگزار شد ، مردم قدرشناس شهر قزوین ، او را به عنوان نماینده خود درشورای شهر انتخاب کردند و پس از تشکیل شورا ، ایشان به عنوان رئیس شورای شهر کار خود را آغاز کرد.

شروع جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران ، سبب شد که آن روح بی قرار و آن سر پر شور ، راهی جبهه ها شود و به ستاد جنگ های نامنظم شهید دکتر چمران آن را فرماندهی می کرد بپیوندد و با حضور خود حماسه ها بیافریند. او در مدت حضورش در ستاد جنگ های نامنظم ، سخت ترین مأموریت ها را پذیرفت و با وجود آن که فرمانده گروهی از چریک ها بود ولی در صحنه های خطر پیشگام بود و با روحیه سلحشوری و جانبازی اش به همه نیروهای مدافع ، درس ایثار و مقاومت می داد.

او در یکی از مأموریت های شناسایی در نزدیکی تپه های «الله اکبر» در منطقه دهلاویه سوسنگرد توسط دشمن دستگیر شد.

به تعبیر بسیاری از آزادگان ، خداوند ، ابوترابی را به عنوان فرشته نجات ، روانه اردوگاه های اسرای ایرانی کرد تا در آن شرایط طاقت فرسا ، با خُلق نیکو و بردباری مثال زدنی وتدبیر عالی خود ، اسرا را رهبری کند و خطرات را از آنان دور سازد . او در طول ده سال اسارت خود ، ملجاء امیدبخش اسرایی بود که در زندان های صدام با شرایط سختی رو به رو بودند.

ابوترابی با صبر ، متانت و تواضع تلاش کرد تا شرایط را به نفع اسیران هموطن تغییر دهد و از مصائب آنان بکاهد . او نه تنها برای اسیران ایرانی الگو بود بلکه با رفتار خود که برخاسته از آموزه های دینی بود توانست در دل نیروهای ارتش صدام نفوذ کند و بسیاری از آنان را با مبانی دینی و حقایق انقلاب اسلامی آشنا سازد.

آن سید جلیل القدر ، هم رنج اسارت و دربدری خود را می کشید و هم رنج مصائب دیگران را . هرگز خسته و نومید نشد و لحظه ای از پای ننشت . همه به صداقت او ایمان داشتند و از عمق جان به او عشق می ورزیدند . حضورش در زندان ها امید می آفرید و روحیه ها را بالا می برد. مرجع همه اقشار در بند بود؛ پیر ، جوان، ارتشی ، سپاهی ، بسیجی و اسرای غیر نظامی مثل پروانه گرد وجودش می چرخیدند و از پرتو وجودش نور می گرفتند.

هنگامی که آزاد شد با تمام وجود به سامان دهی امور آزادگان پرداخت . گویی تقدیر ، زندگی ابوترابی را با مشقت رقم زده بود. در دو دوره نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در شمار پرکارترین نمایندگان بود. در شبانه روز بیش از چهار ساعت نمی خوابید و هر جا گرفتار و نیازمندی بود به سراغش می رفت . به واسطه نیت خیرخواهانه و خالصش خداوند محبت او را در دل ها می انداخت و افراد در اولین برخورد مجذوبش می شدند . او با جسمی رنجور و بلا دیده از زندان های رژیم صدام بعثی آزاد شد و پس از نه سال تلاش بی وقفه در عرصه های مختلف ، با همان جسم رنجور و نحیف که هرگز به درستی استراحت ندید ، زندان دنیا را به سوی آزادی و وسعت بی انتهای وصال دوست و هم نشینی با اولیای خدا ترک کرد و همگان را در سوگ از دست رفتنش نشاند. در کتاب پیش رو ، خاطراتی از زبان دوستان آزاده ، بستگان و برخی از اعضای کمیته بین المللی صلیب سرخ درباره آن شخصیت والا و کم نظیر گفته شده است که بسیاری از این خاطرات برای اولین بار بیان می شود . البته برخی از خاطرات نیز قول خود آن بزرگوار نقل شده است .

بیشتر خاطرات مورد بحث ، مربوط به دوران مقاومت حماسی سید آزادگان و هم بندان ایشان در اردوگاه هاست و بخشی نیز مربوط به دوران آزادی است . امید آن می رود که با مطالعه این مجموعه خاطرات ، با شخصیت معنوی آن یار سفر کرده بیشتر آشنا شویم و از خرمن این خاطرات بهره ای در جهت خودسازی ببریم .

1

بین بچه ها اختلاف افتاده بود. فشار دشمن هم روز به روز بیشتر می شد. من روحانی اردوگاه بودم . هر چه تلاش کردم اختلاف ها را کم کنم نتوانستم . بعثی ها آزاد باش چهار آسایشگاه را کردند یک ساعت . جیره آب وغذایمان را هم کم کردند. بعضی ها مریض شدند.

یک شب دلم شکست . دست به دامن حضرت زهرا(س) شدم و ازش کمک خواستم . خواب دیدم در بیابانی سرگردانم. خسته و ناامید بودم. گریه ام گرفت. بانویی نورانی آمد، پرسید«چرا گریه می کنی» گفتم «گرفتار و خسته ام». گفت «نگران نباش ، فردا علی اکبرم را به کمکت می فرستم». از خواب پریدم . نیمه شب بود. بعضی ها از صدای گریه ام بیدار شده بودند. پرسیدند«چی شده؟»

چیزی نگفتم و خوابیدم . فردا ، نزدیکی های ظهر شنیدم چند اسیر را به اردوگاه آورده اند. می گفتند یکی شان آقای ابوترابی است . آن موقع حاج آقا را نمی شناختم . وقتی دیدمش ، با اشتیاق دستم را در دست هاش گرفت و از وضع اردوگاه پرسید. همه چیز را برایش تعریف کردم . خلاصه کلی با هم حرف زدیم . در آخر پرسیدم «می شه نام کوچک شما رو بدونم؟»

گفت «علی اکبر».

یاد خوابم افتادم. حال عجیبی بِهِم دست داد. با خودم می گفتم آیا حاج آقا تعبیر خواب من است .

خیلی نگذشت که اوضاع را درست کرد.حسین مروتی.

 

3 خاطره از آزادگان/ عطر حرم

*عطر حرم

بوی محرم صفر که می پیچید توی اردوگاه، همه را غصه و ماتم می گرفت.

طعم اسارت را چشیده بودیم و می توانستیم تصور کنیم که بر خاندان پیامبر چه گذشته است.

دو سالی می شد که اجازا عزاداری به ما نداده بودند ؛ دلمان گرفته بود. کتک کاری ها و شکنجه هایشان تاب و توان برایمان نگذاشته بود.

دژبان های مست عراقی آمدند پشت پنجره و شروع کردند به رقاصی و مسخره کردن.

محسن فلاح بلند شد و شروع کرد به سینه زنی : «قال رسول الله نور عینی... حسین منی انا من حسینی ...»

صدای نوحه و سینه زنی آسایشگاه را پر کرد.

تمام اردوگاه بر سر و سینه می زدند و برای امام حسین عزاداری می کردند.

بغض ان دو سال باید خالی می شد.

احمد فراهانی - همدان

 

*مرد کوچک

بردنمان استخبارات و انداختنمان داخل یک اتاق سیمانی و کثیف، گوشه اتاق دیدمش.

12 سال بیشتر نداشت . توی یک پتوی خونی و کثیف مچاله شده بود. پایش تیر خورده بود و رنگ به چهره نداشت.

اسمش را پرسیدم جوابی نداد. نه اینکه نخواهد بگوید، رمقی نداشت.

تمام توانش را جمع کرد فقط توانست بگوید اسمش محمد رضاست؛ اهل مشهد است و پنج روز بدون آب و غذا رها شده است.

جهانشیر یوسفی - همدان

 

*من نمی توانم عکس رهبر شما را دستم بگیرم!

- من نمی توانم عکس رهبر شما را دستم بگیرم!

یکی از بچه ها را به اجبار بلند کرد تا در آیفا بایستد و عکس صدام را بالا بگیرد.

آنهم جلوی تعداد زیادی از مردم عراق که با سنگ و کلوخ و چوب و گوجه فرنگی به استقبال ما آمده بودند، استقبالی گرم و دردآور!

افسر عراقی از عصبانیت ، قنداقه تفنگش را بالا برد و چند نفر را زد.

هیچکس حاضر نشده بود دستورش را اجرا کند!

مصطفی عباسی- همدان اردوگاه رمادی

ارسال نظر

آخرین اخبار