من از بعضی اتفاق ها در زمان کنونی نیز تعجب می کنم. مثلا وقتی در خیابان های شهر می بینم که زنان و دختران حجاب خوبی ندارند و آن را رعایت نمی کنند ناراحت می شوم،

انشای سوزناک دختر ده ساله در مورد هفته دفاع مقدس

به گزارش گلستان24، آنچه در ادامه می آید، انشای دختری 10 ساله است که در مورد هفته دفاع مقدس نگاشته شده است. صداقت کودکانه و پاکی ایمان از لابلای کلمات می درخشد.

در سال 1359 هجری شمسی و در روز آخر شهریور، دشمنان اسلام به کشور ما حمله کردند. دشمنان به خیال خودشان فکر می کردند که می توانند سرزمین ایران را بگیرند. آمریکا و ابر قدرت های خونخوار شخصی مثل صدام را که یک انسان پست و بی دین بود را علیه ایران آماده حمله کردند. آن ها اسلحه و بمب های زیادی به صدام برای حمله به ایران دادند. اما نمی دانستند مردان و زنان دلیرایرانی، همچون عموهای شهیدم اکبر و محمد و ابوالفضل فخفوری، جلوی توپ و تانک آنها با ایمان به خدا می ایستند. وقتی محرم می شود در روضه ها که می روم و روضه حضرت اباالفضل (علیه السلام) را می خوانند به یاد عمویم می افتم. وقتی دوستان و آشنایان به عمو ابالفضل که شانزده ساله بود می گفتند که پدر و مادرت گناه دارند، دو شهید داده اند، تو دیگر به جبهه نرو، او در جواب می گفت: اگر من به جبهه نروم ناموس شما به دست نامحرم می افتد!

پدرم می گوید چند روز بعد از شهادت محمد -که شهید دوم خانواده بود- عمو ابالفضل به همراه سردار شهید حسین خرازی برای عرض تسلیت به منزل ما آمدند. با اینکه مرخصی عمو اباالفضل بعد از عملیات طولانی بود، مادر بزرگم میگویند هنوز 10 روز از مرخصی اش نگذشته بود که پیش من آمد و کنارم نشست و گفت مادر می خواهم به جبهه بروم، گفتم هنوز که مرخصی تان تمام نشده است. گفت اگر شما بگویید نرو، نمی روم اما من در جبهه، امدادگر هستم و اگر نروم چند تن از جوانان مردم مثل جوان شما شهید می شوند، اجازه بدهید زودتر بروم، و مادر بزرگم می گویند خدا به همراهت و ایشان زود خود را به جبهه می رسانند و دو ماه بعد هم شهید می شوند، درست مثل حضرت اباالفضل که تا آخرین ذره جانشان تلاش کردند تا آب را به خیمه ها و به کودکان تشنه کام برسانند.

مادرم می گوید هیچ کس از درد دل مادربزرگ خبر ندارد. من میگویم چرا، می گوید عزیزم باید مادر بشی تا بفهمی از دست دادن 3 پسر چه داغی دارد! من کمی می فهمم ولی کمی هم نمی فهمم. بعضی وقت ها از صدا و سیما می آیند تا با مادر بزرگم مصاحبه کنند، پدرم به آنها می گوید حاج خانوم نمیتونن صحبت کنند و از یادآوری آن روزها حالشان بد می شود. با این حال برایم کمی عجیب است که چرا هیچ وقت مادربزرگم نمی گوید کاش پسرهایم شهید نمی شدند. همیشه می گوید وظیفه آن ها بوده و پسرهایم فدای انقلاب و اسلام...

مادربزرگ من فقط یک برادر داشتند که ایشان هم شهید شدند، شهید سید رضا بحرینیان. مادر بزرگم می گویند خدا از ما قبول کند  و ما به خاطر وجود این شهیدان و این پدر و مادران بزرگوار هفته دفاع مقدس را گرامی می داریم.

اما من از بعضی اتفاق ها در زمان کنونی نیز تعجب می کنم. مثلا وقتی در خیابان های شهر می بینم که زنان و دختران حجاب خوبی ندارند و آن را رعایت نمی کنند ناراحت می شوم، چون عموهای من برای حفظ اسلام و ناموس ایرانی ها به جبهه رفتند و نباید در مقابل خون آن ها بی حجابی در شهر وجود داشته باشد.

پدرم می گوید اگر آمریکا و دشمنان اسلام باز هم به ایران حمله کنند، مردم با ایمان ایران جلوی آن ها می ایستند و نمی گذارند یک وجب از خاک ایران به دست دشمنان بیفتد.

این بود انشای من برای هفته دفاع مقدس.

فاطمه فخفوری- کلاس پنجم

5/7/93


منبع: قدس آنلاین

ارسال نظر

آخرین اخبار