یادداشت //

این روزها ادارات آموزش و پرورش استان گلستان از یک بلاتکلیفی عمیق فرهنگی رنج می برند و آن نبود سکاندار پرمحتوا و انقلابی می باشد گاهی وقت ها این سوال برایم بوجود می آید که نسل پیش روی ما چرا در اوج مظلومیت قربانی هیجانات روزمرگی در ادارات آموزش و پرورش میشوند واقعا چقدر این صندلیها ارزش دارد که برای آن منافع مردم را نادیده می گیریم .

صندلی های بدون سرنشین "مسافران بی مقصد

به گزارش گلستان۲۴؛این روزها ادارات آموزش و پرورش استان گلستان از یک بلاتکلیفی عمیق فرهنگی رنج می برند و آن  نبود سکاندار پرمحتوا و انقلابی می باشد گاهی وقت ها این سوال برایم بوجود می آید که نسل پیش روی ما چرا در اوج مظلومیت قربانی هیجانات روزمرگی در ادارات آموزش و پرورش میشوند واقعا چقدر این صندلیها ارزش دارد که برای آن منافع مردم را نادیده می گیریم .

در اینجا می خواهم توجه شما را به  گوشه ای  از مشکلاتی در حوزه آموزش و پرورش شهرستان گرگان جلب کنم:

 برای نمونه در مقطع ابتدایی شهرستان گرگان کلاسهای 40 تا 35 نفره ای را می بینیم که ازدحام دانش آموزان و عدم توانایی معلم در اداره کلاس در امر آموزش خود نشان از بی برنامگی در تامین معلم حکایت دارد.موضوع بعدی که بنظر مظلوم و عقیم شده میباشد عدم حضور مشاوران در مدارس ابتدایی می باشد خصوصا با اضافه شدن پایه ششم ابتدایی که خود منجر به مشکلات متعدد رفتاری در این مقطع شده است .مشکل بعدی بودجه مدارس و درگیر کردن مدیران در مسایل مالی و تامین هزینه های جاری و عمرانی مدرسه از طریق دانش آموزان  که خود موجب کاهش کیفیت آموزش شده است.

 در قسمت پژوهش اداره آموزش و پرورش شهرستان گرگان هم که همانند اتاق متروکه ای که در حال خراب شدن است فقط اسکلتش مانده برای مثال بنده کتابی را بعد از چند سال تلاش به چاپ رساندم که مورد تایید وزارتخانه  و سامانه رشد قرار گرفت اما دریغ از یک خسته نباشید از طرف اداره شهر گرگان!!!

مورد جالب تر جابجایی کارشناس مسوولان اداره در بعضی از قسمتها بطور لحظه ای و ساعتی که خود جای تعجب و تاسف دارد از این همه تزلزل پست سازمانی در این دستگاه متولی فرهنگ   و مشکلاتی که شاید بازگو شدن آن باعث شود خیلی از شما عزیزان از این مشکلات دچار رنجش خاطر شوید پس مطالبم را با شعری از سهراب سپهری به پایان می برم :

باز هم قصه ی، من قصه ی کم حوصله هاست

دردل می کنم این بار که وقت گله هاست

جاده ها نیز مرا از نفس انداخته اند

پای من خسته ی پیمودن این فاصله هاست

این طرف تاول پاهای زمین گیر من است

آن طرف خط غبار گذر قافله هاست

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است

گریه هم پاسخ تلخی به همین مسئله هاست

تا فراموش شدن مانده ام و می مانم

مرگ پایان من و قصه کم حوصله هاست

 

انتهای پیام/فرشیدنیا

ارسال نظر

آخرین اخبار