تمام هدف من استقرار حکومت اسلامی است و این را بدانید که ما پیروزیم و به پیروزی ظاهری هم می‌رسیم؛ زیرا به پیروزی باطنی هم رسیده‌ایم و خدا هم وعده داده که صاحبان تقوا پیروزند و حق همیشه بر باطل غالب است و ما رزمندگان، برحقیم و حق با ماست.

تمام هدف من استقرار حکومت اسلامی است

به گزارش گلستان ۲۴؛ به نقل از دفاع‌پرس، هنرمند شهید «محمدعلی معصومیان» در سوم خرداد 1344 در روستای بیشه‌سر از توابع بابل به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دیستان «بهشت آیین» زادگاهش به پایان رساند و در مدرسه راهنمایی روستای «آغوزبن» ادامه تحصیل داد.

محمدعلی در این دوران که مصادف با پیروزی انقلاب بود، نتوانست مقطع راهنمایی را به پایان برساند؛ اما بعدها در جبهه، تا سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد. در همین زمان مدتی را در حوزه علمیه خاتم‌الانبیای بابل تحصیل کرد.

وی پس از شرکت در عملیات قدس1، قدس2 و والفجر 8 به عنوان غواص، در عملیات صاحب الزمان (عج) مجروح شد و بالاخره در 4 دی 1365 در عملیات کربلای چهار که بار دیگر سمت غواصی را عهده‌دار بود، بعد از رزم بسیار سنگین و رشادت تحسین‌برانگیز و عبور از جزیره ام الرصاص در «جزیره ام البابی» به شهادت رسید. رشادتی که به گفته خودش «در این عملیات ملائک را به حیرت وا داشت.» پیکر او پس از یازده سال در گلزار شهدای بیشه‌سر به خاک سپرده شد.

از این شهید بزرگوار 62 یادداشت در کتابی با عنوان «یادداشت‌های یک غواص» به همت «مصیب معصومیان» برادر شهید به چاپ رسیده است. تورقی به این کتاب زدیم. در یادداشت بیست‌وچهارم این کتاب می‌خوانیم.

با نظری کوتاه و مختصر به جریان حرکت حق و باطل در تاریخ بشری، درمی‌یابیم که همواره در طول فراز و نشیب جریان‌های تند و کند، سیاه و سفید، و بزرگ و کوچک تاریخ بشر، حق بر باطل پیروز شده و باطل شکست خورده است؛ زیرا خداوند چنین خواسته است.

ما اگر کمی زحمت بکشیم و خود را از قله بلند تاریخ بالا بکشیم، آن‌وقت متوجه می‌شویم که جریان از چه قرار است و آب از کجا سرچشمه می‌گیرد. یک‌مرتبه متوجه می‌شویم که از راه دور، شبحی افتان و خیزان نزدیک می‌آید و وقتی از جلوی پایت می‌گذرد، سر و روی خونین و دست و پای شکسته، او را خوب و جالب می‌بینی که آخ‌آخ‌کنان و واحسرتاگویان و بر سرزنان، در حالی که قدم برمی‌دارد و با ترس و لرز به پشت می‌نگرد، از جنگ با حق برمی‌گردد و هنوز از نظرت دور نشد، هیچ می‌شود. چرا؟

از قرآن مدد بگیر! ببین قرآن نظرش چیست. چه زیبا تاریخ را برایت شرح می‌دهد. می‌گوید: ببین قابیل را که در صحرای سرگردان و پشیمانی گم شده؛ ببین فرعون را که در دریای سیاهی و ستم و ادعا غرق شده؛ ببین قوم لوط، عاد و ثمود و نمرود را که در آتش غرور و خودخواهی سوختند؛ ببین ابوجهل‌ها، معاویه‌ها و یزیدها را که در شهوت و هوس سقوط کردند؛ شاهان و منافقان و کافران را بنگرید که چگونه از اسبان سرکش دغل‌بازی و سیاست و ظلم و دورنگی به زمین افتادند و دیگر بلند نشدند.

بگذار بیشتر بگویم. تو نظاره کن این انقلاب خونین ایران را. ببین چه زیبا چون سرو راست‌قامت سربرآورده و حال آن‌قدر بالا رفته که ابرهای سیاه و بدبختی و شقاوت را از افکار خفتگان کنار زده است و خورشید گرمابخش و روح‌افزای عقل و فطرت را از لابه‌لای ابرها به ما می‌نمایاند.

تو به آن‌طرف مشرق زمین برو و همین‌طور حرکت کن تا به سرزمین‌های یمن شمالی و آفریقای جنوبی، قاره اروپا، و پشت آمریکا برسی؛ اثر گرمابخش این خورشید را بنگر که چگونه به پژمردگان هزار و 300 ساله جان می‌دهد و روحی تازه به کالبد نحیف و بی‌جانشان می‌بخشد؛ بوی مست‌کننده حق و حقیقت و خورشید تابناک ولایت، طوری آن‌ها را سرمست کرده که سر از پا نمی‌شناسند و محمل حق‌طلبان را بوسه می‌زنند و دست به آن مرکب می‌کشند و به‌عنوان تبرک به سر و روی خود می‌مالند و آنان را مانند جعفر طیار می‌خوانند. به‌به چه زیباست خورشید! چه جان‌بخش و روح‌افزا و بانشاط است خورشید!

حرکت زیبای هابیل را بنگر! موضع قاطع موسی (ع) را در برابر فرعون نظاره کن. اعتقاد و یقین و اعتماد ابراهیم بر قدرت حق را به تماشا بنشین! استقامت و شجاعت و صبر و متانت رسول خدا (ص) بر اذیت و آزار مکیّون را ببین! عاشقانه، مخلصانه، و جانانه بر آن تپه‌های سرخ و خونین کربلا بنشین و از تمامی صحنه‌ها و حرکت‌ها و عکس‌العمل‌های اباعبدالله (ع) حیرت کن! با دوربین چشم عقل و قلبت فیلم‌برداری کن! چی می‌بینی؟

از شب عاشورا شروع کن تا غروب روز عاشورا و تا حرکت زینب (س) به سوی اسارت؛ اسارتی که عین آزادی و زنده شدن است؛ همه را فیلم‌برداری کن. هر دو جناح را. یک طرف لشکری ایستاده با انبوهی سلاح برّنده. رقاصه‌های عشوه‌گر را در بینشان ببین که بدبختی و جهالت و بی‌وفایی و نامردی و دنیاخواهی و رذالت را می‌توانی از چشمشان بخوانی. سوی دیگر، لشکری کم، اما متحد و منسجم؛ و ریسمان‌های چادرها به هم رسیده و جلوی خیمه‌گاه، خندق کنده‌اند.

اگر کمی بیشتر دقت کنی، مردی را می‌بینی که در تاریکی شب با قامتی کشیده و سینه‌ای ستبر و بازوانی قوی و با شمشیری برّان، دور و بر این خیمه‌ها به پاسداری مشغول است. بهتر ببین. اصلا برو به خیمه‌ها و درون هر چادری را بنگر. چه می‌بینی؟ همه نور و صفا، مهربانی و تواضع و اخلاص و شجاعت است.

درون آن چادر، یک نفر با خود می‌نالد و عاشقانه زمزمه می‌کند. اگر کمی گوش کنی و تأمل نمایی، عمق جانت می‌سوزد، داغ می‌شوی، و بعد پرواز می‌کنی. آن‌طرف‌تر، درون چادری، دو نفر مشغول شوخی و مزاح هستند؛ در حالی که یقین دارند فردا از این جهان رخت برمی‌بندند. اولی می‌گوید: «چه حال و جای شوخی و مزاح است؟»

دومی پاسخ می‌دهد: «تو اگر سرتاسر عمرم را بنگری، ذره‌ای شوخی نمی‌بینی. امشب، شب وصل است؛ چرا خوشحال نباشیم؟»

همچنین نماز شب‌های آن عزیزان و پاسداری حضرت ابوالفضل (ع)، جمع شدن یاران و سخنرانی داغ و پرشور امام حسین (ع) و اعلام وفاداری یاران او که هر کدام مطلبی می‌گفتند. آن یکی که پسرش اسیر شده، می‌گوید: «ای کاش هفتاد جان داشتم و همه را فدای تو می‌کردم.» دیگری می‌گوید: «ای کاش مرا می‌کشتند و می‌سوزاندند و دوباره زنده می‌شدم تا هزار بار.» و همین‌طور هر کدام چیزی می‌گفتند.

صحنه دیگر در درون چادر، در آن خیمه‌گاه، یاران حسین (ع) می‌سوزند و امام حسین (ع) چون خورشید تابناک در میان یاران نور می‌پراکند و توجه و نظر یاران به چهره نورانی مولا و امام خودشان است. اگر از جلو بنگری و تک‌تک جان‌برکفان را مشاهده کنی، در آخر همه، چشمت به نوجوانی با چهره‌ای زیبا و نورانی می‌افتد که هنوز گلش نشکفته و تازه به عنفوران جوانی رسیده. اگر کمی عمیق‌تر به او نگاه کنی، در او شور و التهاب دیگری می‌بینی که در خود فرو رفته و فکر می‌کند:

-شاید منظورش بزرگ‌ترها باشند. اصلا احتما دارد مرا نگذارد؛ یا شاید من لیاقتش را ندارم.

در حالی که فکر می‌کند، تو می‌توانی قطرات اشک را در چشمانش ببینی.

-خدایا معلم نیست... شاید این شربت گوارا و شیرین که قرار است بزرگان بنوشند، به من ندهند؛ آن‌وقت من چه‌کار کنم؟ شاید عمو نگذارد من به میدان بروم و شربت شهادت بنوشم.

حال با صدای او، سرها همگی به عقب بر می‌گردد. صدا آشناست. بله؛ خودش، همان جوان سیزده ساله برمی‌خیزد:

-ای عمو! آیا به زودی من هم شهید می‌شود؟

همگی ساکت هستند و کسی چیزی نمی‌گوید. بغض، گلوها را گرفته و اشک در چشم‌ها حلقه زده. بعضی‌ها هم سر را به پایین می‌اندازند و منتظر جواب امام می‌مانند. لبان مبارک امام می‌جنبد. ابتدا می‌خواهد روحیه این طفل را بسنجد. می‌پرسد:

+مرگ نزد او چه مزه‌ای دارد؟

جوابی قاطع و محکم دارد که باید آن را با آب طلا نوشت تا جوان‌ها از آن سرمشق بگیرند. فرمود:

-از عسل مصفا شیرین‌تر است.

اباعبدالله (ع)، نگاهی معنادار به او می‌کند و در حالی که اشک در چشمان مبارکش حلقه زده، می‌گوید:

+آری؛ تو هم شهید می‌شودی.

اینک عزیز من! دوربین را برگردان. لحظه خداحافظی این دو عزیز را نگاه کن و عمیقاً بنگر. عمو و برادرزاده همدیگررا بغل کرده‌اند. کنار خیمه، زینب (ع) و اهل بیت ایستاده‌اند؛ در حالیکه دنیای غم به دلشان ریخته. این دو، هر کدام بیهوش به کناری می‌افتند. بعد از مدتی باز همدیگر را بغل می‌کنند. تمامی صحنه‌ها را زینب (ع) مشاهده می‌کند. انگار قلبش می‌خواهد از قفسه سینه‌اش بیرون بزند. قاسم حرکت می‌کند. چهره زیبای این شیربچه، همگی را به شگفتی وا می‌دارد. ضربه‌های شمشیر ردّ و بدل می‌شود و همگی در تعجب‌اند که این پسربچه چطور شمشیر می‌زند. حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کنند. امام حسین (ع) نظاره‌گر این صحنه است. در دستش اسبی و شمشیر و سپری؛ انگار منتظر اتفاقی است که فریاد قاسم بلند می‌شود: «ای عمو! مرا دریاب.»

حسین (ع) مثل باز شکاری روی مرکب خود می‌جهد و مانند برق به سوی میدان می‌رود؛ در حالی که تمامی آن مردان بی‌وفای کوفی فرار کرده‌اند. گرد و غبارها می‌نشیند؛ سر قاسم روی زانوی مولاست. امام می‌نالد که «ای برادرزاده!»

یاران امام شهید شده‌اند و امام آخر عمرش را می‌گذراند که کافری ندا می‌دهد «به خیمه‌ها حمله کنید.» فریاد مردانه و دلیرانه حسین (ع) در دم آخر عمر، بلند می‌شود که: «ای انسان‌ها اگر دین ندارید، لااقل آزادمرد باشید...» و به پشت می‌افتد.

اسب‌ها به سرعت حرکت می‌کنند. سربازان دشمن، مست پیروزی عربده می‌کشند و فریاد می‌زنند. فرزندان حسین (ع) هر کدام به یک طرف فرار کرده‌اند. بر روی هر اسبی، یک نامرد و جلاد و خون‌آشام نشسته است. این دنیا پرستان برای گرفتن زیورآلات زنان، طفل و زنی را دنبال می‌کنند. خدایا! صحنه غم‌باری است. هر کدام از این معصوم‌ها زیرسنگی پناه گرفته‌اند و ترسان و لرزان به این گرگان کربلا نگاه می‌کنند.

آه... الله اکبر... در این صحنه غم‌بار، در میان کشمکش‌ها و فریادها و گرد و غبار، زنی دمادم درون چادری که آتش گرفته، می‌رود و برمی‌گردد. در خیمه چه خبر است؟ می‌گوید: «یادگار برادرم آنجاست.»

گردوغبارها نشسته و سرها در یک ردیف روی نیزه‌هاست. ظاهر امر چنین می‌نمایاند که جناح باطل، بر حق و حق‌طلبان غالب شده‌اند و اهل بیت امام در چنگال این کافران و منافقان، اسیرند و کاروان به سوی منزلگاه و منبع فساد و کفر حرکت می‌کند.

خوب! این هم ظاهر امر است و حادثه‌ای از حوادث غم‌بار تاریخ؛ که اگذ انسان فقط به این دید-یعنی به دید سطحی و ظاهری- بنگرد، صحنه واقعیت را همین‌طوری می‌بیند.

اکنون از تپه خونین کربلا پایین بیاییم، بیاییم اینجا، الان چه می‌بینی؟ کدام جناح به هدفش رسید؟ کدام جناح غالب شد؟ چه کسی به عزت و سربلندی رسید و که به خذلان و بدبختی لعنت افتاد؟ و ما از حسین (ع) چگونه یاد می‌کنیم و از یزید چگونه؟

این یک بررسی بسیار ناچیز و کوچک از کلّ حرکات مقابله حق و باطل در طول تاریخ است. تا بیاییم و برسیم به ایران؛ به انقلاب خونین و زیبای آن؛ که زنده‌کننده ایران اسلامی است و در بهمن 1357 به پیروزی رسید. این انقلاب، کاخ ستم را فروریخت و ظالمان از مملکت گریختند و به زباله‌دان تاریخ ریخته شدند. چشم‌ها باز شد. جمال زیبای حق را می‌بینم.

حق، همه چیز را می‌شوید و صفا و ارزش می‌دهد. بسیاری از ناخالصی‌های دو هزار و 500 سال پیش، در این مملکت ریخته شده. و انسان می‌تواند در این انقلاب، کافران، یهودیان و منافقان و سرمایه‌داران بی‌دین و تمامی انسان‌هایی را که ادعای دین‌داری می‌کردند و... همه را جدا کند. می‌بینی که حق چقدر جلوه دارد و قشنگ است؟! خدا، ملتی را بالیاقت دید و به او جلوه خود را نمایاند. جاءالحق و زهق‌الباطل. امروز، ما داریم جنگ می‌کنیم و ان‌شاءالله در این جنگ پیروزیم. خدا خواسته است ما را آزمایش کند و پیش خدا کاری ندارد که جنگ را خاتمه دهد.

من معتقدم اولا جنگ، یک آزمایش است؛ ثانیا جهاد است و ثالثاً راه حسینی است. هرکس مخالف این جنگ باشد، یا مسلمانی سست عقیده است، یا ترسو و بزدل، یا دروغ می‌گوید که من شیعه و پیرو حسین (ع) هستم؛ حال هرکسی باشد؛ پیر یا جوان. زیرا در جنگ‌ها تمامی امامان شرکت داشتند و ما را یاری کردند؛ نه به‌خاطر من بدبخت و گناهکار؛ بلکه به‌خاطر هدف من؛ و تمام هدف من استقرار حکومت اسلامی است و این را بدانید که ما پیروزیم و به پیروزی ظاهری هم می‌رسیم؛ زیرا به پیروزی باطنی هم رسیده‌ایم و خدا هم وعده داده که صاحبان تقوا پیروزند و حق همیشه بر باطل غالب است و ما رزمندگان، برحقیم و حق با ماست.

والسلام

محمدعلی معصومیان

11بهمن 1364

 

ارسال نظر

آخرین اخبار