داستان از روزی شروع شد که علی کوچولو می خواست برود سر کوچه و ماست بخرد. علی کوچولو را که یادتان هست؟ "علی کوچولو، یک مرد کوچک..."

دیپلماسی اتفاقی

به گزارش گلستان 24، داستان از روزی شروع شد که علی کوچولو می خواست برود سر کوچه و ماست بخرد. علی کوچولو را که یادتان هست؟ "علی کوچولو، یک مرد کوچک..."

وقتی علی کوچولو سر گذر کوچه رسید ممد، بچه خفن محله را دید و آنجا بود که گفت اگر دست ندهم ممکن است نفر بعدی که گرفتار خصم و مزاحمت او می شود، من باشم!

وقتی علی کوچولو رفت و به آن نابکار محله دست داد دوستانش او را دیدند و خبرش مانند بمب در محله پیچید! "علی کوچولو به ممد خفن دست داد!"

علی کوچولو که حسابی آبرویش را در خطر بر باد رفتن دید به همه گفت که این دیدار کاملاً اتفاقی بوده و این ممدخفن بوده که به سمت او دست دراز کرده نه علی کوچولو. اما کسی باور نکرد، چون ممد خفن کجا و علی کوچولو کجا؟!

"حتماً چیزی میخواسته که به علی کوچولو دست داده دیگر... "

وضع بدتر شد... علی کوچولو فقط از روی ترس و بخاطر اینکه به ممد خفنِ محله باج بده تا مورد اذیتش نباشه به سمتش دست دراز کرده بود ولی الان همه فکر میکنند علی کوچولو شد رفیق ممد! در حالیکه علی کوچولو فقط یکم ترسیده بود و هنوز یاد نگرفته بود که روی پای خودش وایسته و گول ظاهر آدمارو نخوره.

نتیجه اخلاقی این قسمت برای بچه های عزیز این هست که هیچ وقت از کسی جز خدا نترسید.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار