امروز برای کم کردن دلتنگی‌هایمان، پای حرف‌های یک خادم حرم امام رضا (ع) می‌نشینیم. خادمی که سال‌ها پیش لباس غواصی به تن کرده و حالا خادم افتخاری حرم شده است.

غواصی که خادم امام رضا شد

به گزارش گلستان24، با همان ته لهجه شیرین مشهدی‌اش روایت را شروع می‌کند. از حرم می‌گوید و حال و هوای خواستنی این روزهایش. از زائرانی که به عشق ارباب آمده‌اند و صاحب‌خانه‌ای که همیشه مهمان‌نواز است.
 «حمید جهانگیر» خادم حرمی است که امروز همه دلمان برای دیدنش پر می‌زند. از او می‌خواهیم که ما را با خود درون حرم ببرد. با او وارد صحن می ‌شویم، از کنار قبر همرزمان شهیدش می‌گذریم و می‌رسیم به ضریح. اینجاست که نه من خبرنگارم نه او خادم. هر دو زائر ساده حرم می‌شویم که دست بر سینه به ارباب سلام می‌دهیم.
خادم این روزهای حرم رضوی، همان غواص و تخریب‌چی سال‌های جنگ است که حالا  برایمان از عاشقانه‌هایش با تیروترکش‌های جنگ تا زائران علی‌بن موسی‌الرضا می‌گوید. عاشقانه‌هایی از جنس دیدن نه شنیدن. پس هرازگاهی میان مصاحبه چشم‌هایتان را ببندید و مثل ما به آقا سلام بدهید.

خادم غواص

خادم افتخاری حرم هستم

متولد سال ۴۶ است و شش سالی می‌شود که خادم حرم است. برای او خادم شدن به این سادگی‌ها هم نبوده. سال‌ها برای آن درخواست داده و موافقت نشده تا اینکه بالاخره قرعه به نام او می‌افتد و می‌شود خادم افتخاری حرم. می‌گوید از کل ۳۰هزار نفر خادم‌ها، فقط دوهزار نفر، رسمی بوده و بقیه مثل او افتخاری هستند و هفته‌ای یک روز لباس خادمی بر تن می‌کنند. برایش هم فرقی نمی‌کند کجای حرم به زائران امام رضا خدمت کند و وقتی می‌پرسم کدام صحن حالش را بهتر می‌کند، می‌گوید که دلش بیشتر از همه برای باب‌الرضا و باب‌الجواد می‌تپد. «کسانی هم که به من زنگ می‌زنند و مشکلی دارند، از من می‌خواهند که به باب‌الجواد بروم و آقا را به جوادش قسم بدهم.»

خادم غواص

امام رضا جوابم را داد

حرف‌هایش از امام رضا (ع) را با خاطره شروع می‌کند؛ خاطره‌ای که به قبل از خادم شدن برمی‌گردد: «سال‌ها پیش برای وامی درخواست داده بودم؛ اما هر چه دوندگی می‌کردم فایده نداشت و می‌گفتند به هیچ عنوان به تو تعلق نمی‌گیرد. من هم به این پول خیلی احتیاج داشتم. یک روز که برای رفتن به سر کار از جلوی حرم رد می‌شدم بعد از سلام دادن، گفتم امام رضا من این پول را می‌خواهم! شاید خیلی هم آداب زیارت را رعایت نکردم. فردا صبح که محل کارم رفتم، همان مسئولی که قبلا می‌گفت اگر با وام همه موافقت شود، به تو یکی تعلق نمی‌گیرد، گفت: دیروز ۱۰میلیون پول واریز شده. من هم گفتم این پول فقط مال توئه بیا بگیر!» با این اتفاق عشق و ارادتش به آقا بیشتر می شود و مصرتر از همیشه برای خادم شدن تلاش می‌کند.

حکایت زائران و خدام

دوران خادمی برای او پر است از خاطرات ریز و درشتی که با بعضی از آن‌ها آرام اشک می‌ریزیم و برخی از آن‌ها لبمان را به خنده باز می‌کند: «یک بار در باب الرضا زائری به شانه من زد و گفت خوش به حالتون خیلی جای ارزشمندی ایستادید و گریه کرد. من و خادم‌های دیگر از او علت گریه را پرسیدیم که او در جواب گفت من یکی از تجار معروف تهرانم. دو سه شب پیش خانمم به من گفت بیا به مشهد برویم؛ اما من به علت مشغله کاری قبول نکردم و گفتم شما و بچه ها بروید؛ اما به هر آژانسی زنگ زدیم، نتوانستیم بلیط تهیه کنیم تا اینکه بالاخره دیشب آژانسی به ما زنگ زد و گفت فقط چهار عدد بلیط رزرو نشده داریم و قسمت بود که من هم به حرم بیایم. الان که زودتر از خانواده به صحن آمدم، کسی به شانه من زد و گفت فلانی من ۸-۷ سال است که دنبال تو می‌گردم تا قرضم را به تو ادا کنم. من خیلی سال پیش با این آقا کار می کردم و حالا بعد از این همه سال بین این همه شلوغی، حرم امام رضا(ع) ما را به هم رساند. امام رضایی که هم من را مشهد آورد هم قرضم را به من پس داد.»

زیاد بوده‌اند زائرانی که با چشمان اشک بار آمده‌اند و با لبانی خندان برگشته‌اند. کسانی که گاهی از امام گلایه می‌برند پیش همین خادم‌ها و اینجاست که خدام بین آقا و زائرین پادرمیانی می‌کنند.

خیلی‌ها هم تلفن به دست به سراغش آمده‌اند: «یک بار خانمی به سراغ من آمد و تلفنش را به من داد و گفت پسرم از هلند می‌خواهد با یک خادم امام رضا حرف بزند. من با او صحبت کردم؛ اما گفتم من کاره ای نیستم. گوشی را به سمت حرم می‌گیرم خودت هر چه می‌خواهی به آقا بگو . حالا  مادر از یک طرف گریه می‌کرد، پسر از یک طرف، من از هم طرفی دیگر!»

خادم‌های اینجا نه فقط خادمین زائران که خادم کبوترهای حرم هم هستند. «زمستان سال پیش دیدم چند نفر از بچه های کم‌سن و سال دور حوض جمع شده‌اند و یک کبوتر زخمی که در حال بال و پر زدن در آب سرد حوض است را اذیت می‌کنند. من این پرنده را از آب گرفتم و به آسایشگاه خدام بردم و گفتم بچه ها به این کبوترِ سرماخورده کمک کنید!» یکی برایش دانه آورد، یکی آب و دیگری برایش کنار بخاری جای مخصوص درست کرد. چند روزی مهمان ما بود تا اینکه بالاخره حالش خوب شد و در صحن رهایش کردیم. حتی این کبوترها ما را می‌شناسند و می‌دانند که کارشان نداریم؛ به خاطر همین از کنار خادمها که رد می شوند، نمی‌ترسند و نمی‌پرند!»

1.JPG

از سلفی گرفتن با ظریف تا خادم شدن سردار جعفری

خاطرات شیرینش از حرم را با یک خاطره از زائر دوست‌داشتنی امام رضا شروع می‌کند «یک بار زائری به حرم آمده بود و از ما آدرس می‌پرسید؛ اما اسم خیابان را به خاطر نمی‌آورد. یکی از دوستان خادم پرسید از کدام در وارد حرم شدید؟ گفت از آن طرف فلکه و باز پرسیدیم از باب‌الرضا آمده ای یا باب‌الجواد که این زائر باصفای ما که متوجه سوال نشده بود، جواب داد: بابلسر!»

از خاطره اش با وزیر امور خارجه کشورمان هم می گوید: «سال گذشته که آقای ظریف به صحن آمدند، من هم جلو رفتم و از او خواستم که با من عکس بگیرد و برای اینکه در کادر عکس باشم عقب عقب رفتم بی خبر از اینکه زائری روی زمین نشسته و در حال خواندن زیارت نامه است! که آقای ظریف مرا گرفت و مانع از افتادنم روی آن بنده خدا شد!»

خادمی حرم چند شرط بیشتر ندارد؛ ساکن مشهد و متاهل بودن، مدرک لیسانس و حداکثر سن ۴۵ سال. البته هستند کسانی هم که با شرایط خاص لباس خادمی حرم به تن می‌کنند: «بسیاری از مقام های بالای کشوری، از نماینده مجلس گرفته تا فرمانده سپاه، ماهی یک بار شبانه به حرم می‌آیند و بدون اینکه کسی آن‌ها را بشناسد، خادم افتخاری حرم می‌شوند و صبح برمی‌گردند. کسانی مثل سردار جعفری فرمانده سپاه یا آقای قالیباف شهردار تهران.»

از آلمان هم خادم داریم

از او می‌خواهم از حال و هوای خودشان بگوید. حال و هوای خادمانی که گاهی ماه‌ها و سال‌ها برای گرفتن این عنوان دوندگی کرده‌اند و او با تعریف کردن یک خاطره وسعت عشقشان به خادمی را ثابت می‌کند: «چند وقت پیش یکی از همکاران با گریه آمد و گفت: من دیگر نمی‌توانم بیایم حرم. مسئول کار من در شرکت به من گفته دیگر حق نداری به حرم بروی. عصرها هم به تو احتیاج داریم.  ما هم خیلی ناراحت شدیم تا هفته بعد که دیدیم دوباره با لب خندان برگشت. ما هم با تعجب از او علت را پرسیدیم و او گفت فردای آن شب مسئولم از من خواست ک به دفترش بروم و دیدم که دارد گریه می‌کند! و به من می‌گوید تو هر موقع خواستی حرم برو حتی وقت اداری. دیشب آقا به خواب من آمده و گفته چرا اجازه نمی‌دهی خادم من به حرم بیاید؟! به اسم آقا که می‌رسد، صدایش می‌لرزد و هر دو بغض می‌کنیم.

خاطراتش را ادامه می‌دهد و می‌رسد به خادم‌های عجیب و غریب حرم که تعدادشان کم هم نیست «یکی از خادم‌ها پزشکی ایرانی است که در آلمان زندگی می‌کند و فقط یک هفته در سال به ایران می‌آید که خادم حرم بشود و برود. در این هفته هر کاری که به او بسپارند انجام می‌دهد؛ از نخود و لوبیا پاک کردن گرفته تا نگهبانی و حتی کار در سرویس های بهداشتی حرم. یک خادم دیگر هم پزشکی است که ماهی یک بار از تهران به مشهد می‌آید و می‌گوید که فقط در دستشویی‌های حرم کار می‌کنم!»

خادم غواص

من هم غواص بودم

«این خاطره مال روزی است که کنار در ورودی خدمت می‌کردم و حرم هم خیلی شلوغ بود. خانم مسنی به همراه دو خانم جوان‌تر دیگر آمدند و گفتند ما ویلچیر می‌خواهیم. در همان ابتدای در ورودی در ازای کارت ملی به این افراد ویلچیر می‌دهند؛ اما این خانم‌ها کارت ملی به همراه نداشتند. یکی از همکاران ما که شاید خیلی هم لحنش مناسب نبود، به آن‌ها گفت من نمیدونم  باید کارت بدهید تا به شما ویلچیر بدهیم!» این خانم با بغض به ما گفت آن موقع که جوانم را فرستادم جبهه، کسی از من کارت شناسایی نخواست! من وقتی این حرف را شنیدم و فهمیدم این خانم مادر شهید است، فقط سریع به سمت بخش ویلچیرها دویدم و با کارت خودم ویلچیر گرفتم. آنقدر آن لحظه منقلب بودم که حتی به برنگشتن ویلچیر هم فکر نمی‌کردم و هیچ چیز به اندازه شادی این مادر شهید برایم ارزشمند نبود که البته حدود دو ساعت بعد هم برگشتند.»

به مادر شهید و شهادت که می‌رسیم، از دوران جبهه‌ و جنگش می‌پرسم. از دوستان غواصش که از قافله آن‌ها عقب مانده است و او از ۱۲۰ غواص گردان یاسین می‌گوید که هیچ وقت برنگشتند: «این گروه زودتر از ما رفتند و قرار بود بعد از آن‌ها ما برویم و پلی را در عملیات منفجر کنیم که با لو رفتن عملیات لغو شد و  همه آن گردان شهید یا مفقودالاثر شدند و معلوم نیست حالا چند نفر آن‌ها با ۱۷۵ غواص برگشته‌اند.»

از مظلومیت غواص‌ها می‌گوید. از لحظات تلخی که خود به چشم دیده است: «آن شب این غواص‌ها وسط آب گیر افتاده بودند. دشمن هم منور زده بود و هیچ جان‌پناهی نداشتند و با سلاح‌های ضد هوایی، سلاح‌هایی که با آن هواپیما را می‌زدند، این‌ها را نشانه گرفته بودند. آن شب نزدیک به ۹۸۰ نفر از غواص‌ها در منطقه اروند شهید شدند. ما بیرون از آب بودیم و لحظات تلخ جان دادن دوستانمان را به چشم می‌دیدیم؛ اما کاری از ما برنمی‌آمد!»

خادم غواص

دوستان غواصم پیش امام رضا آرام گرفته‌اند

حالا خیلی از این دوستان قدیمی، دور و بر امام رئوف به آرامش رسیده اند. «در بهشت ثامنِ صحن آزادی، حدود ۶۰۰ نفر شهید دفن شده‌اند که تقریبا 10 نفر از آن‌ها از دوستان تخریب چی و غواص من هستند. مثل سه برادر شهید وحید، مجید و حمید غفوری که دو نفر از آن‌ها غواص بودند و در کربلای چهار و پنج شهید شدند یا «سید رضا رضوی» یکی از دیگر از دوستان غواص ما.» چند جمله‌ای هم درباره سیدرضا می‌گوید: «در یکی از عملیات‌ها، جایی مین کاری داشتیم. قاطری از روی مین رد شده و پایش شکسته بود. رضا دلش نیامد درد کشیدن این حیوان را ببیند. چفیه اش را از گردنش باز کرد. پای این حیوان را جا انداخت و با چفیه بست؛ این در حالی است که چفیه آن زمان برای بچه ها خیلی ضروری بود.»

خادم غواص

خاطره‌های شیرینش از جبهه و جنگ و شهادت آنقدر زیاد بودند که تصمیم می‌گیرد همه آنها را در کتابی جمع کند و نامش را بگذارد: «جنون مجنون» تا خادم دوست داشتنی امام رضا هم رزمنده باشد هم خادم هم نویسنده و هم راوی! «بعد از جنگ ما هم مدتی غرق دنیا شدیم و با راوی شدن دوباره رجعت کردیم به دوران رزمنده بودنمان» و حالا حدود ۱۵ سال است که در کنار خادمی، روایتگری هم می‌کند.

به آخر مصاحبه که می‌رسیم، از غواص دیروز و خادم امروز حرم رضوی می‌خواهیم که هر روز سلام ما را به آقا برساند و موقع خواندن صلوات خاصه‌اش برای ما خاص دعا کند./مهر

ارسال نظر

آخرین اخبار