ساده اما عاشقانه یک زوج گلستانی

زوج خوشبخت حکیم آبادی که بیش از نیم قرن از آغاز زندگی ساده اما عاشقانه شان می گذرد، معتقدند: خواستن و دل بستن قدیم با الان فرقی نداشت تفاوت در معیارهای ازدواج بود. آن زمان اگر زندگی را آغاز می کردند تا آخرین لحظه زندگی با تمام بدی ها و خوبی ها یکدیگر می ساختند.

12 سال زندگی با جاری در یک اتاق+ تصاویر

 به گزارش گلستان 24،  همه ی اهالی روستای حکیم آباد این کوچه را با نام او می شناسند، انگار کوچه بدون نام حاج حسین سوسرایی به جایی ناشناخته و نقطه ای کور می ماند. برایم جالب بود که چرا کوچه ی منزلش را هم به نام او می خوانند.

در ورودی این کوچه اولین چیزی که نظر آدم را به خود جلب می کند خانه ای قدیمی اما استوار است که بنظر آدم های زیادی به خود دیده است. خانه های این کوچه کنار هم قطار شده اند ولی هیچ دیوار و حصاری بینشان نیست.

وصف زندگی آرام و عشق استوار حاج حسین سوسرایی و همسرش حاجیه ساره در این روستا زیاد شنیده می شود که تصمیم گرفتم به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) به دیدار این 2 یار و همدم قدیمی بروم تا حرف های ناگفته از رمز و رازهای زندگیشان را بشنوم و پاسخی برای سؤالاتم خودم نیز پیدا کنم...

از حاج حسین پرسیدم چرا این کوچه به اسم شما مشهور است، در پاسخم می گوید: به خاطر آن که من و 3 تا از فرزندانم در این کوچه زندگی می کنیم و خانه هایی که در این کوچه از قدیم به یادگار مانده اند نیز هنوز پابرجاست و غروب های جمعه همه ی فرزندانم در منزل ما جمع می شوند و این جا شور و نشاط زیادی بر پا است.

حاج حسین با یادآوری روزهای تلخ و شیرین آغاز زندگیشان می گوید: عاشق زنم بودم، چون همه جوره دختر خوبی بود. عفت و حیا داشت، آشپزی بلد بود و حتی کار کشاورزی هم می کرد. قبل خواستگاری گفتم باید سربازی بروم تا خدمتم را به دولت کرده باشم که رفتم سربازی و بعد از 2 سال و 15 روز به خانه برگشتم.

وی ادامه می دهد: بعد از برگشتنم تصمیم گرفتم که به خواستگاری دختر مورد علاقه ام بروم. پدر و مادرم در قید حیات نبودند برای همین بزرگ فامیل مان را برای خواستگاری از همسرم فعلی ام فرستادم. مثل الان نبود که پسر همه چیز دارد ولی باز هم خانواده دختر سخت می گیرند، آن روزها صاف و ساده بودن و کاری بودن پسر ملاک بود.

خانواده همسرم با ازدواج ما موافقت کردند. مراسم عقد را برگزار کردیم و یک نکته جالب این که زیرلفظی همسرم یک سینی مسی بود در حالی که عروس های امروزی کمتر از انگشتر و گردنبند طلا قبول نمی کنند.

همسرش حاج ساره درباره مراسم عروسی شان می گوید: آن زمان هر چه برای مراسم عروسی مهیا می شد از منابع داخلی روستا بود، یک مراسم ساده و با حضور همه ی اهالی روستا برگزار کردیم. با یک اسب آمدند که مرا به خانه ی شوهرم ببرند ولی حاج حسین نیامد چون آن وقت ها دامادها دنبال عروس نمی رفتند. این کار را بی ادبی در مقابل بزرگان می دانستند.

وی از تنها اتاقی که 12 سال در آن زندگی می کرد، می گوید: زندگی مشترک مان را در همین خانه گلی و قدیمی داخل حیاط آغاز کردیم که تنها یک اتاق داشت. وسط آن را هم پرده ای کشیده بودیم که آن طرف پرده برادر شوهرم به همراه همسرش زندگی می کرد.

 

از او می پرسم چطور می توانستید با این شرایط زندگی کنید؟ پاسخ داد: زمان ما خانم ها با هر شرایطی می ساختند یعنی زندگی را سخت نمی گرفتند. رابطه ی خوبی بین من و جاریم بود. در همه ی کارها به یکدیگر کمک می کردیم و من به او که جاری بزرگتر بود احترام می گذاشتم. بعد 12 سال بچه های مان بزرگ شدند و ما کنار همین خانه یک خانه گلی دیگر ساختیم.

حاجیه ساره می گوید: 5 فرزند پسر و 2 فرزند دختر داریم. جالب است بگویم که فرزندانم هم مانند خودم اول با یک خانه کوچک زندگی شان را آغاز کردند و با سختی ها کنار آمدند ولی الحمدالله زندگی شان خوب است.

 وی با اشاره به اینکه زندگی تلخ و شیرین دارد اما باید با آن ساخت، می گوید: یک بار همان روزهای اول بحثمان شد و من قهر کردم و به خانه ی پدرم رفتم. پدرم گفت همان چادر در دستت را سرت کن و برگرد و من با ناراحتی برگشتم اما الان از برگشتنم و حرف پدرم که از روی تجربه بود ناراحت نیستم.

حاج حسین از خاطره ی دردآور روزهای زندگیش نیز می گوید: شبی رضا فرزند اولمان مریض شد و در تب می سوخت، فکر می کردیم که دیگر او را از دست داده ایم. سراغ تنها خودروی روستا رفتم و پسرم را نزد پزشکی در گرگان بردیم که فهمیدیم سرخک گرفته است و خدارو شکر با دارو حالش خوب شد.

ایفای نقش در ازدواج فرزندان

وی می گوید: من همیشه گفته ام اول باید پسر و دختر از هم خوششان بیاید. پسرانم هم همینطور وقتی دختری را انتخاب می کردند با هم مشورت می کردیم و اگر به نتیجه ی خوبی می رسیدیم به خواستگاری می رفتیم.

حاج حسین می گوید: از خانواده هایی که دختر دارند واقعاً تقاضا می کنم خواستگار که می آید خوب تحقیق کنند و بعد جواب دهند. خواستگار باید با خدا باشد و نمازش را بخواند. هیچ کس اول زندگی چیزی ندارد. ما هم در کنار هم تلاش کردیم و به اینجا رسیدیم. 

حاجیه ساره به دختران دم بخت و تازه عروسان هم سفارش می کند: دختر خانم ها سخت گیری نکنند، احترام همسر و بزرگترها را داشته باشند، وقتی همسرش صبح آماده می شود که سر کار برود صبحانه آماده کنند، با اجازه ی شوهرشان جایی بروند یا کاری انجام دهند.

و حرف آخر حاج حسین

قدیم اگر کسی می خواست طلاق بگیرد بزرگترها با آن ها حرف می زدند، پا در میانی می کردند که زندگی شان را خراب نکنند و جوانترها هم به حرف بزرگترها گوش می دادند. ای کاش امروز هم مانند قدیم کوچکترها به حرف بزرگترها گوش می کردند تا آنقدر طلاق زیاد نمی شد.

ارسال نظر

آخرین اخبار