داستانک، به قلم حسین پایین محلی:

دکتر گفت به زودی نقش های جدیدی رو در زندگی ایفامیکنین. نقش پدری ومادری! قراره این زوج به زودی تبدیل به فرد بشن!

این زوج قراره به زودی فرد بشن...

خیلی همدیگر رودوست داشتن. از دوران دانشگاه که همکلاسی بودن به هم علاقه مند شدند. هرچند سال ها تویه خیابون باهم زندگی میکردند.

باوجود اینکه چند سال از ازدواجشون گذشته بود هنوز بچه دار نمیشدن. کلی هزینه کردند. از تهران و مشهد و اصفهان و یزد گرفته تاطب سنتی. بالاخره طب اسلامی بهشون جواب داد. بعد از چند ماه حجامت مکرر وتغییر تغذیه خانمش حامله شد.

ده سال منتظر چنین فرصتی بودند. جواب آزمایش رو گرفته بودند و باعجله به خونه رفتند برای یه مهمونی کوچیک.

چندماه گذشت ودکتر گفت به زودی نقش های جدیدی رو در زندگی ایفامیکنین. نقش پدری ومادری! قراره این زوج به زودی تبدیل به فرد بشن! یک اتفاق تازه که سالها درانتظارش بودن.

خانمش نه ماه بود که بارداربود. باخودشون گفتن که برن امام زاده و بعد یه سفره نذری بندازن. ازامام زاده که داشتن برمیگشت خانمش دردش گرفت. مرد دستپاچه شد وپاروی پدال گذاشت وکمی سرعت رو تند کرد تازودتر به شهر برسن برای بستری کردن خانمش. یه معتاد که یه ماشین دزدیده بودو مامورا دنبالش میکردن یهو معلوم نشد از کجا سروکلش پیداشد وزد درست سمت خانمش!

دوتایی بیهوش شدن. اما وقتی مرد چشماشو باز کرد دید تو بیمارستانه. ازنگاه اطرافیانش فهمیدچی شده. چون وقتی خبر زنشو میگرفت همه بانوعی نمایش میگفتن خوبه اما چشماشون چیزدیگه میگفت... زن وبچش که تازه براش اسم انتخاب کرده بودند مرده بودند.

دکتردرست میگفت.این زوج قراربودبه زودی فردبشن!!!

 

ارسال نظر

آخرین اخبار