زنی از یکی از ایالت‌های کوچک آمریکا که به دین اسلام گرویده و به زیبایی قرآن تلاوت می‌کند، نحوه‌ی پذیرش اسلام را توضیح می‌دهد.

روایتی از یک تازه‌مسلمان

زنی از یکی از ایالت‌های کوچک آمریکا که به دین اسلام گرویده و به زیبایی قرآن تلاوت می‌کند، نحوه‌ی پذیرش اسلام را توضیح می‌دهد. وی می‌گوید که در یک خانواده‌ی یهودی-آمریکایی که ازهم‌پاشیده بود زندگی می‌کرد، زمانی که والدینش از هم طلاق گرفتند؛ پدر او با زن دیگری ازدواج می‌کند که بسیار با او بدرفتاری می‌کرد و رفتارهای نامادری‌اش باعث می‌شود تا در سن 17 سالگی از خانه فرار کند.

وی در ادامه می‌گوید: من هرروز را با دوستان بی‌خانمان خود سپری می‌کردم اما شب‌ها مجبور به فرار بودم زیرا نمی‌خواستم به خاطر سرپناه تن به روابط نامشروع بدهم. به‌شدت احساس سردرگمی و ناامیدی می‌کردم. در این برهه از زمان به مذهب متوسل شدم تا از لطافت و گرمی معنویت لذت ببرم. به امید اینکه انگیزه‌ای برای ادامه‌ی زندگی سختم بیابم. به‌علاوه‌ی آنکه یهودیت دینی غیر متقاعدکننده بود و اهمیتی به ارزش زنان نمی‌داد و قائل به انسانیت نیز نبودند. به این نتیجه رسیدم که یهودیت دینی خودخواهانه و عقب‌مانده است؛بنابراین به مسیحیت روی آوردم.

وی اظهار می‌کند که مسیحیت را نیز بسیار متناقض و غیرقابل‌قبول می‌یابد: مدام سؤال می‌کردم که چطور خداوند می‌تواند پسر خود را بکشد و یا اصلاً خداوند چطور می‌تواند پسری داشته باشد؟ چطور کسی می‌تواند سه خدا داشته باشد و هیچ‌کدام را نبیند؟ به خاطر این سؤال‌های بی‌پاسخ بسیار سردرگم شده بودم. به همین دلیل مسیحیت را نیز کنار گذاشتم. بااین‌حال هنوز هم در دلم ایمان داشتم که این جهان باید آفریننده‌ای داشته باشد.

روایتی از یک تازه‌مسلمان

در یک‌شب تاریک و دلگیر که ناامیدی بر من غلبه یافته بود تصمیم گرفتم که خودم را بکشم. باران شدیدی می‌بارید و من ناخودآگاه خود را در حال دعا یافتم؛ مدام با خود در حال گریه، تکرار می‌کردم: خدای من، من یک مخلوق ضعیف هستم. من را به راه راست هدایت کن و یا اجازه بده تا بمیرم.

فردای آن روز؛ وی مرد عرب جوانی را ملاقات می‌کند و ضمن صحبت‌هایشان از وی درخواست می‌کند تا به خانه‌ی آن‌ها برود و او می‌پذیرد. زمانی که آن‌ها در خانه‌ی مرد جوان مشغول صحبت و صرف ناهار بودند، مرد ریش‌دار جوانی به نام سعد وارد خانه می‌شود و از دیدن آن‌ها عصبانی می‌گردد. وی می‌گوید: من یک کناری ایستاده بودم و از ترس می‌لرزیدم و با خود تصور می‌کردم که چهره به چهره‌ی یک تروریست ایستاده‌ام؛اما او هیچ کاری نکرد و تنها مؤدبانه از من خواهش کرد که خانه را ترک کنم. به او توضیح دادم که جایی برای رفتن ندارم و وی گفت که تنها می‌توانم تا فردا آنجا بمانم و مقداری به من پول داد که تا پیدا کردن شغلی مناسب بتوانم گذران زندگی کنم. در آن زمان من دلیل رفتار او را جویا شدم. وی به من توضیح داد که در اسلام بودن خلوت کردن دو نامحرم باهم حرام است. از وی درخواست کردم تا در مورد اسلام بیشتر به من توضیح دهد.

فردای آن روز آقای سعد من را پیش خانواده‌ای مسلمان می‌برند تا به من آموزش‌های اسلامی را بدهند. آقای دکتر سلیمان، سرپرست خانواده، به همه‌ی سؤال‌ها و شبهات من پاسخ می‌دادند تا اینکه دیگر کاملاً متقاعد شدم. به‌این‌ترتیب اسلام را پذیرفتم و بلافاصله حجاب بر سر کردم.

ارسال نظر

آخرین اخبار