پرسمان مهدوی؛

توفیق نداشتن برای دیدن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باعث شده که ما او را "غایب" به نامیم و آنچه از معجزات و کرامات که از سوی ائمه صلوات الله علیهم اجمعین صادر می شد و مردم می دیدند، بصورت شبهه ای در ذهنمان رسوخ کند

چه معجزات و کراماتی از امام زمان(عج) صادر شده است؟

به گزارش گلستان 24 ، توفیق نداشتن برای دیدن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باعث شده که ما او را "غایب" به نامیم و آنچه از معجزات و کرامات که از سوی ائمه صلوات الله علیهم اجمعین صادر می شد و مردم می دیدند، بصورت شبهه ای در ذهنمان رسوخ کند، حال آنکه معجزات وکرامات بسیارى از آن امام عزیز صادر شده است که ذکر آنها نیاز به کتاب‌ها دارد، ولى در اینجا به چند نمونه آنها اشاره مى کنیم:
 

1- مردى از اهالى عراق، مالى را براى امام زمان (عجل الله فرجه) فرستاد، حضرت مال را برگرداند وپیغام داد که حق پسرعموهایت را که چهارصد درهم است، از آن خارج کن. مزرعه اى در دست او بود که پسر عموهایش در آن مزرعه شریک بودند، ولى حق آنها را نمى پرداخت. چون حساب کرد، دید که طلب آنها همان چهارصد درهم مى شود. پس از پرداختن آن، باقیمانده را نزد حضرت فرستاد وقبول شد).(14)
2- ابن شاذان مى گوید: چهار صد وهشتاد درهم سهم امام نزد من جمع شده بود، من نخواستم از پانصد درهم کمتر باشد، لذا بیست درهم از مال خودم برداشته، به آن اضافه نموده وبراى اسدى (وکیل حضرت) فرستادم، اما ننوشتم که مقدراى از اینها هم از من است. جواب آمد: پانصد درهمى که بیست درهم آن از خودت بود رسید.(15)
 

3- یکى از معجزات آن حضرت که در سالهاى اخیر اتفاق افتاده، معجزه اى است که براى همسر آقاى (متقى همدانى) رخ داده است، وى مى گوید:
 

روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر سال 1397 همسر اینجانب محمد متقى همدانى بر اثر دو سال اندوه وگریه وزارى به خاطر داغ دو جوان خود که در یک لحظه در کوههاى شمیران جان سپردند، مبتلا به سکته ناقص شد. طبق دستور پزشکان مشغول معالجه ومداوا شدیم، ولى نتیجه اى بدست نیامد.
یاصاحب الزمان

شب جمعه بیست ودوم ماه صفر، یعنى چهار روز پس از این حادثه، حاج مهدى کاظمى که از تجار ومحترمین تهران به شمار مى رود، به اتفاق خواهر زاده اش از تهران آمده بودند که ایشان (خواهرش) را به وسیله ماشین سوارى براى معالجه به تهران ببرند، ساعت یازده شب بود که با خاطرى خسته ودلى شکسته به اتاقم رفتم که بخوابم، ناگهان متوجه شدم که شب جمعه است، شب دعا ونیایش، شب توسل وتوجه. آن شب پس از قرائت چند آیه از قرآن مجید ونیز خواندن دعاى مختصرى از دعاهاى شب جمعه، به حضرت بقیه الله (عجل الله فرجه) متوسل شدم وبا دلى پر از اندوه به خواب رفتم. ساعت چهار بامداد طبق معمول بیدار شدم. ناگاه احساس کردم که از اتاق پایین که همسرم آنجا بود، سرو صدا وهمهمه بلند است، سر وصدا قدرى بیشتر شد وسپس ساکت شدند.
من گمان کردم میهمان از همدان یا تهران آمده، اعتنایى نکردم، تا اینکه صداى اذان صبح بلند شد، براى وضو گرفتن پایین رفتم، دیدم چراغهاى حیاط روشن است ودختر بزرگم که پس از مرگ برادرهایش خنده به لبش نیامده بود، خوشحال ومتبسم قدم مى زد.
 

از او پرسیدم: چرا نمى خوابى؟ گفت: پدر جان! خواب از سرم رفت. گفتم: چرا! گفت: به خاطر اینکه مادرم را ساعت چهار بعد از نیمه شب شفا دادند. من منتظر بودم که بیایید وبه شما مژده بدهم. گفتم: چه کسى شفا داد؟ گفت: مادرم ساعت چهار بعد از نیمه شب به شدت اضطراب ما را بیدار کرد که برخیزید، آقا را بدرقه کنید! همگى بیدار شدیم، ناگهان دیدیم مادرم با آنکه قدرت نداشت از جا حرکت کند، از اتاق بیرون آمد. من که همراه مادرم بودم، به دنبال ایشان رفتم. نزدیک درب حیاط به او رسیدم. گفتم: مادر جان! کجا مى روى؟ آقا کجا بود؟
مادرم گفت: (آقایى، سید جلیل القدر در لباس اهل علم به بالینم آمد وفرمود: برخیز: گفتم: نمى توانم. با لحن تندترى گفت: برخیز! دیگر گریه نکن ودوا هم نخور. من از هیبت آن بزرگوار برخاستم. فرمود: دیگر گریه نکن، دوا هم نخور، همین که رو کرد به طرف در اتاق، من شما را بیدار کردم وگفتم: از آقا تجلیل کنید وایشان را بدرقه نمایید، لیکن شما دیر جنبیدید، خودم ایشان را بدرقه کردم).
 

مادرم هنگامى که متوجه شد، نزدیک درب حیاط ایستاده، گفت: زهرا! من خواب مى بینم یا بیدارم؛ من خودم تا اینجا آمدم؟ گفتم: مادر جان: شما را شفا دادند، سپس مادرم را به اتاق آوردم.
 

آرى؛ با گفتن یک کلمه (گریه نکن) آن همه اندوه وغم از دل او بیرون رفت).(16)
 

4- دانشمند فاضل، شمس الدین محمد بن قارون نقل مى کند که مردى به نام (نجم) ملقب به (اسود) در دهکده معروف به (دقوسا) واقع در کنار فرات زندگى مى کرد. وى مردى خیر خواه ونیکوکار بود وزنى به نام فاطمه داشت، او نیز زن صالح وباتقوایى بود ودو فرزند داشت.
از اتفاق، زن وشوهر، هر دو نابینا شده، سخت ناتوان گشتند، این حادثه در سال 712 اتفاق افتاد، زن ومرد مدت زیادى را بدین گونه گذراندند، تا اینکه یکى از شبها، زن حس کرد دستى روى صورتش کشیده شد وگوینده اى به او گفت: (خداوند نابینایى تو را برطرف ساخت. برخیز وبرو نزد شوهرت ابو على ودر خدمتگزارى او کوتاهى مکن).
 

زن نیز چشم خویش را باز کرد ودید خانه پر از نور است، فهمید که ایشان، قائم آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده است.(17)

پی نوشت ها:

1)اصول کافى، مرحوم کلینى، ج 1، ص 517.
2) همان ماخذ، ص 523.
3) شیفتگان حضرت مهدى (عجل الله فرجه)، ص 172.
4) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 52، ص 74.

ارسال نظر

آخرین اخبار