زنگانه شاعر، ورزشکار، مداح و فرزند شهید است؛

علیرغم مشکلات زیادی که در زندگی دچار آن بوده، برخلاف همه ی بی مهری ها و کوتاهی های برخی بزرگان فامیل و دوستان نزدیکش توانسته جاده پرپیچ زندگی را در مسیر موفقیت طی کند.

گفتگویی خواندنی با استاد جوان دانشگاه آزاد علی آبادکتول + تصاویر

به گزارش گلستان 24، هفته شهید بهانه ای شد تا با حسین زنگانه استاد جوان دانشگاه آزاد اسلامی واحد علی آبادکتول که پدرش در 2 سالگی فرزند راه آسمان گزیده برای خدایی شدن، ساعتی به گفتگو بنشینیم. در ادامه می خوانید.

حسین زنگانه 32 ساله و اهل علی آباد کتول، دارای مدرک تحصیلی دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی و لیسانس عمران است که افتخار فرزندی شهید درویشعلی زنگانه را به همراه دارد. او عضو کانون نخبگان شاهد کشور و جوان برگزیده ی جشنواره ی ملی حضرت علی اکبر(ع) بوده است.

وی خود را این گونه معرفی می کند:

«ذره ای کوچک در مدار آفرینش، خستگی ناپذیر و بی احساس ترین احساساتی روی زمین»

زنگانه درباره علایق و ویژگی هایش می گوید:

ـ از همه چیز خوشم می آید به جز چیزهای بد و خیلی بد

ـ غذای مورد علاقه ندارم

ـ عاشق فیلم های تاریخی و باستانی ام

ـ علاقمند به شعر و موسیقی و ورزش

ـ ویژگی مثبت: انعطاف و صبر

ـ ویژگی منفی: بی سوادی

ـ بزرگترین کمبود: پدر

ـ بزرگترین آرزو: بازگشت به دوران کودکی

ـ تلخ ترین خاطره: از دست دادن پدر بزرگ

ـ بهترین خاطره: زیارت مسجدالحرام و بین الحرمین

Hzangane 11.jpg - 32.69 کیلو بایت

ـ شهر مورد علاقه: مشهد

ـ تفریحات: قدم زدن، اسب سواری، مشاعره و خطاطی

ـ حیوان مورد علاقه: اسب

ـ بهترین شعری که دوست دارم:

«عالم همه محو گل رخسار حسین است       ذرات جهان در عجب از کار حسین است

دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش         یعنی که خدای تو عزادار حسین است»

وقتی اندکی از صحبت های مقدماتی مان می گذرد از وی درباره دوران کودکی اش می پرسم، که می گوید:

حدوداً 2 ساله بودم که پدرم شهد شیرین شهادت نوشید و من، برادر و مادرم را در این دنیای وانفسا تنها گذاشت.

حسین زنگانه روی دستان پدر

کودکی را تحت سرپرستی عمویم آغاز کردم، هرچند حس نکردن جای خالی پدر برایم زودگذر بود. مشکلات هرگز دست از سرمان برنداشتند. در اجتماع با بی مهری ها و سختی های فراوانی مواجه شدم، اما سختی ها به من آموخت روی پای خودم بایستم و برای بزرگ شدنم همت بلند کنم.

به قول شاعر:« همت بلند دار که مردان روزگار        از همت بلند به جایی رسیده اند»

آموخته ام خواستن توانستن است. فعل خواستن را صرف کرده و حرکت کرده ام. با عشق شروع کردم با عشق ادامه دادم و با عشق خواهم مرد.

در اجتماع مشکلات زیادی داشتم سال ها برای استخدام پشت درب های بسته مانده بودم و گاهی برای اخذ یک وام ماه ها دویدم و هیچ کس به دادم نرسید، بدون استفاده از سهمیه با رتبه 20 کشور در آزمون دکتری پذیرفته شدم، خیلی ها تصور دارند استفاده از سهمیه لذت بخش است، اما من حاضرم تمام سهمیه هایم را به آن ها بدهم و آن ها یک روز پدرشان را به من بدهند.

خستگی را خسته کردم، آموختم موفقیت شانسی نیست، آموختم مشکلات برای رشد من است نه برای عقب گرد من. چه بسیار بن بست هایی که تجربه کردم و نا امید نشدم. پرواز را یاد گرفتم، باور کرده ام در بن بست هم راه آسمان باز است. دانستم دیگر پدرم برنمی گردد. با تغییر زاویه نگاه و افزایش استقامت، سعی کردم بدون حضور پدر روی پای خود بایستم.

فهمیدم گرچه ذرّه ای کوچک در این دنیای بزرگم، اما مسیر زندگی من از بدو تولد تا مرگ نبوده بلکه از ازل بوده تا ابد. هر چند بارها از خودم پرسیده ام «از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟!» و این سوال منشاء تحولات عظیمی در شخصیت من بود اما هنوز «اندر خم یک کوچه ی» شناخت یار مانده ام.

یاد گرفتم که آدم ها به لیاقت هایشان می رسند نه آرزوهای خیالی شان و فهمیدم و درک کردم که انسان جانشین خدا در زمین است. سعی کردم خودم را بشناسم تا خدا را بشناسم.

از کودکی به فعالیت های فرهنگی، هنری، مذهبی، اجتماعی و ورزشی علاقه زیادی داشتم و بارها در جشنواره های کشوری صاحب عنوان شدم.

درحالی که هنوز سواد خواندن و نوشتن نداشتم، زیر نظر پدر بزرگم حاج قربانعلی زنگانه که آن زمان به عنوان یکی از مداحان بزرگ و شیخ الذاکرین این شهر لقب گرفته بود، مداحی و نوحه سرایی را آغاز کردم و نوحه های متعددی هم در زبان حال اهل بیت (ع) سروده ام. از همان سنین کودکی با قرآن آشنا شدم و کلاس های صوت و مفاهیم قرآن را گذراندم.

حاج قربانعلی پدر بزرگ حسین زنگانه در حال اجرای تعزیه

وی به فعالیتش در هنر تعزیه گریزی زده و ادامه می دهد: فعالیتم در تعزیه خوانی را از محلمان و در هیئت تعزیه حضرت ابوالفضل (ع) که بیش از 80 سال قدمت دارد، با اجرای نقش حضرت سکینه (س) دختر امام حسین (ع) آغاز و بعدها در نقش های حضرت قاسم (ع)، حضرت علی اکبر(ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام حسین (ع) و حتی شمر ملعون ایفای نقش کردم.

حسین زنگانه در حال اجرای تعزیه

مداحی در مراسم عزاداری امام حسین (ع)

زنگانه در ادامه با اشاره به فعالیت های قرآنی اش می گوید: در مسابقات قرائت و مفاهیم قرآن در سطح دانشگاه آزاد اسلامی و فرزندان شاهد و ایثارگر کشور نیز حائز چندین رتبه بوده ام.

وی درباره نقش قرآن در زندگی فردی و اجتماعی خود اذعان می کند: علاقه خاصی به قرآن دارم. به نظر من قرآن معیار حرکت و مطمئن ترین راه برای رسیدن به کمال است. همیشه برکات قرآن را که شامل حالم شده را در زندگی احساس کرده ام. هرچند به عنوان یک بنده سرم نزد معبود پایین است اما قرآن همیشه بهترین دوست من بوده و به همین دلیل زبان عربی را نیز به طور کامل آموخته ام.

دردبیرستان و پیش دانشگاهی رشته ی تحصیلی ام ریاضی و فیزیک بود. پس از آن در سال 84 مدرک لیسانس مهندسی عمران را گرفتم. در ادامه ی تحصیلاتم مدرک کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی را اخذ نمودم و در دوران تحصیلم 2 بار عنوان دانشجوی نمونه ملی را کسب کرده و از سال 87 نیز جذب آموزش و پرورش شدم.

وی ادامه می دهد: مدت 3 سال است که در دانشگاه های منطقه به تدریس مشغولم و خودم را خدمتگزار کوچکی در این جامعه می دانم.

زنگانه درباره کلاس های تدریس خود می گوید: کلاس های من تلفیقی از مباحث ادبیات فارسی، نجوم، روان شناسی، مزاج شناسی، قصص تاریخی، پزشکی و ریاضی است.

همراه با دانشجویان در کلاس درس

از این استاد جوان دانشگاه درباره دیگر فعالیت هایش می پرسم که می گوید: در حوزه تئاتر دارای مدرک ممتاز بازیگری و کارگردانی زیر نظر اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گلستان هستم و در جشنواره های تئاتر بسیج و جشنواره کشوری شاهد و ایثارگر2 مقام اول بازیگری و یک مقام دوم و همچنین یک مقام دوم کارگردانی و یک مقام اول طراحی صحنه و یک مقام اول آهنگ سازی کسب کردم و بارها در سطح استان اجرای تئاتر داشته ام.

اما علاقه دیگرم در بخش هنر، اجرای سرود است. که به همراه گروه سرود فرزندان شاهد و ایثارگر علی آبادکتول 3 بار در جشنواره هنری شاهد کشور مقام اول کسب کردیم و همچنین بیش از 5 بار نزد رئیس جمهور وقت و دیگر سران کشور به همراه گروه سرودم اجرا داشته ایم. اکنون نیز به عنوان مربی این گروه همچنان به کار خود ادامه می دهم.

اجرای سرود با دانش آموزان مقطع ابتدایی در علی آبادکتول

در بین فعالیت های هنری، وی بیشترین علاقه را به شعر نشان می دهد. می گوید: از بخش های مهم زندگی شخصی ام، علاقه به شعر و غوطه ور شدن در این فضای مقدس است. در 14 سالگی اولین شعرم روی کاغذ نقش بست که آن را با مضمون شهادت پدرم در راه وطن، سروده بودم.

اکثر شعرهایم در حوزه دفاع مقدس، دفاع از ارزش ها، پدر، وطن پرستی، معضلات اجتماعی و مقابله با استکبار است. این علاقه ام به شعر موجب خلق اشعار متعددی شد و در همین زمینه مجموعه شعری با عنوان "من صاده هرف می ظنم" را به چاپ رسانده ام.

البته کتاب دیگری هم با عنوان "یک مشت مروارید" تالیف کرده ام، که گلچین موضوعی اشعار ناب فارسی است.

همچنین چندین مقاله و تحقیق ادبی که در نشریات متعدد به چاپ رسیده است و به حول قوه ی الهی قصد دارم مجموعه جدید اشعارم را به چاپ برسانم.

زنگانه می گوید: از آنجایی که من شعر را جزئی از زندگی ام می دانم، معمولا حرف هایم را در شعر میزنم و خالصانه آن ها را به مردم تقدیم می کنم.
در شعرهایم نه فقط از دل پیروی کرده ام که بگویند احساس محض است و نه خیلی فلسفه را گرامی داشته ام، بلکه فقط دردهای مشترکمان را روی کاغذ آورده ام.

کم کم گناه در دل پاکی نفوذ کرد                                        شیطان به جلد آدم خاکی نفوذ کرد

کم کم به ریشه های حقیقت تبر زدند                                  ضحاک ها که دم ز حقوق بشر زدند

خواب از دو چشم فارس و تازی گرفته شد                دیگر شعار صلح به بازی گرفته شد/(تابستان 85)

فعالیت دیگرم عکاسی با موضوعاتی نظیر ایثار و شهادت است که در این زمینه دارای مقام های متعددی در منطقه و کشور بوده ام. دو تا عکس هایم را هم خیلی دوست دارم یکی عکسی که در بین الحرمین و دیگری عکسی که در مسجدالحرام گرفته ام.

در دنیای ورزش نیز در رشته والیبال و فوتبال دارای عناوین متعدد بوده ام و بارها عضو تیم منتخب شهرستان و استان و حتی تیم ملی والیبال شاهد کشور نیز بوده ام و دارای مدرک داوری والیبال و فوتبال هستم و می توان گفت ورزش جزء مهمی از زندگی من است.

Hzangane 14.jpg - 38.41 کیلو بایت

داور مسابقات

از همه ی کسب عنوان ها و موفقیت هایش که می گذریم، حسین زنگانه در دل غصه هایی هم دارد. گفتگوی مان به اینجا که می رسد با سکوتی چند دقیقه ای در افکار خود فرو می رود و سپس ادامه می دهد: با اینکه نبودن و نداشتن پدر برایم خیلی سخت است ولی می توان گفت سال هاست با این تقدیر کنار آمده ام و هربار که یاد پدرم می افتم خدا را شکر می کنم، برای داشتن چنین پدری که فقط به حرف زدن بسنده نکرده، بلکه عمل کرد.

بعضی از آن ها که مانده اند، مشغول ساختن شعارها بوده اند و یا سرگرم خریدن مهرهایی اعلی برای سجده، شاید هم در سفر مقدس حج بوده اند.

تقریباً 2 ساله بودم که پدرم شهید شد ولی هر چه بزرگتر شدم بیشتر او را شناختم، دوستانش مدام از شخصیتی حرف می زدند که بزرگتر از سن اش بود، قوی بود، شجاع بود، بسیار فهیم و مدبر بود. گشتم نبود ولی می دانم همیشه در کنارم است و دعای خیرش حلال مشکلاتم. چرا که پدر کوه استواریست که فرزند به آن تکیه می کند. هر چند از جانب طایفه پدری مورد بی مهری قرار گرفتم و فقط محبت های عمویم نسبتاً شامل حال ما می شد، اما همیشه هرچه خواسته ام از پدرم خواسته و او را واسطه بین خودم و خدا قرار داده ام.

گاهی با خودم فکر می کنم چه می شد پدر من هم زنده بود و ما فراموش نمی شدیم نزد همان هایی که وقتی از آن ها می پرسید برای شهید چه کرده اند. سربلند از رفتارشان می گویند "یک کوچه به نامشان نکردیم مگر؟"

یاد یکی از اشعار خودم افتادم:

الو بابا ببخشید بد موقع زنگ میزنم                                 بعد یه عالمه حرف، از دل تنگ میزنم

عکساتونو کشیدند تو کوچه و خیابون                                   البته یادشون رفت راه شماست قانون

همیشه انتظار دیدنتو می کشم                                             گفتی تحمل کنم چَشم بابا، رو چِشَم

گرچه تو رفتی پدر، لطف خدا ولی هست                    نائب حجت حق، رهبرما علی هست/ (بهار 83)


البته معتقدم این سختی ها و مشکلات و این کمبودها همه حکمت پرودگار است وتاکید می کنم که خداوند مشکلات را برای این سر راه بنده قرار می دهد که بنده رشد کند. چه بسیار انسان هایی که با کوچکترین مشکل نا امید می شوند و از ادامه راه زندگی باز می مانند. و من یاد گرفتم که کوه را هم می شود جابه جا کرد اگر از سنگ ریزه ها شروع کرد.

به نظر من موفقیت شانسی نیست و به قول مارک تواین موفقیت یک علم است. موفقیت یک پازل است که باید همه ی اجزای آن را درست سرجایش چید.

متاسفانه ما بندگانی هستیم که اشتباهات امروزمان شادی های فردا یمان را از ما می گیرد. یادمان می رود که چه خدای مهربان و چه یار وفاداری داریم.

هر وقت به مشکلی دچار می شویم یادمان می افتد که یادش بکنیم. خلاصه او عاشق ماست ولی ما هربار دلش را می شکنیم.

با اینکه می دانیم هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست، باز هم به انسان ها دل می بندیم و از او غافل می شویم.

می دانیم خنده ی بعضی ها از گریه غمناک تر است.

می دانیم که گاهی هیچ واژه ای آرامت نمی کند

می دانیم که گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شویم

می دانیم خیلی از انسان ها هر روز نقاب های مختلفی را به چهره می زنند و دل هیچ کس در چهره اش نیست

ولی افسوس که راه را گم کرده ایم

و به قول معروف:

«فکرم همه جا هست ولی پیش خدا نیست»..آری این چنین است.

وحال «کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش»

و متاسفانه اگر ساده ای..اگر راستگویی ..اگر باوفایی..اگر یک رنگی..اگر خالص هستی همیشه تنهایی.

شهید درویشعلی پدر حسین زنگانه

سخن پایانی

پدرم گفت پسر قصه ی ما خواهد ماند                            ما همه رفتنی و نور خدا خواهد ماند

پدرم گفت که ما مشتری عشق شویم                             که بر این جنس گهربار بها خواهد ماند

نور ایمان همه جا مشک فشان خواهد شد                      و به دل های همه شور و نوا خواهد ماند

پدرم گفت که پیروزی ما نزدیک است                        لیک در دل عطش کرب و بلا خواهد ماند

زندگی می گذرد حیف بدون شهدا                       تا ابد خالی جای شهدا خواهد ماند/(تابستان 82)

خدایا بابت هر شب که بی شکر سر بر بالین گذاشتم مرا ببخش و کمکم کن که بفهمم تو کنار منی نه روبه روی من.

خدای من دوستت دارم.

انتهای پیام/زرین نامه

ارسال نظر

  • سید علی انصاریان
    0

    ممنون گلستان 24

  • ناشناس
    0

    خیلی جالب بود.

  • مبین
    0

    بسمه تعالی
    بسیار عالی ....

آخرین اخبار