سعید حدادیان مداح اهل‌بیت(ع) گفت: آخرین باری که رهبر انقلاب را دیدم به ایشان عرض کردم: دعا کنید شهید شوم. ایشان به من نگاهی کردند و فرمودند: باشد، اما شما هم دعا کنید که من هم شهید شوم، از این فرموده­ حضرت آقا بسیار متاثر شدم.

امام خامنه ای:برای شهادتم دعا کنید

به گزارش گلستان 24،  موسسه «شهرستان ادب»، دومین جشن «سلام ماه» را عصر چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ برگزار کرد.

امام خامنه ای:برای شهادتم دعا کنید

در این جلسه شاعرانی چون عباسعلی براتی‌پور، مصطفی محدثی خراسانی محمدحسین جعفریان، فاضل‌نظری، سجاد عزیزی آرام، سیدرضا محمدی، علی‌محمد مؤدب، محمدمهدی سیار، غلامرضا طریقی، فاطمه نانیزاد، سید اکبر میرجعفری، سعید حدادیان، محمد برزگر، بهروز آورزمان، علی داوودی، میلاد عرفانپور و سیدعلی لواسانی حضور داشتند.

*من در کشورهای جنگ‌زده به دنبال زندگی می‌گشتم

محمدحسین جعفریان خبرنگار و مستندساز نخستین اردیبهشتی این جلسه بود. وی تاریخ تولد خود را اول اردیبهشت ۱۳۴۶ اعلام کرد و در خصوص انتخاب نامش اشاره داشت: نام مرا پدرم انتخاب کرد و به دلیل ارادتی که به پیامبر اسلام (ص) داشت، پیشوند اسم‌های من و برادرانم را محمد گذاشت.

در ادامه، وی در مورد وارد شدن به فضای ادبیات و شعر سرودن، تصریح کرد: «من در ابتدا علاقه‌ چندانی به ادبیات نداشتم و مطالعه‌ زیادی هم در این زمینه انجام نمی‌دادم؛ اما برادرم دفترچه‌ای داشت که در آن بخش‌هایی از نوشته‌های ادبی را که زیبا به نظرش می‌رسید یادداشت می‌کرد و من خوب خاطرم هست که آن را به صورت مرتب مطالعه می‌کردم. اما پس از ورود من به دوران دبیرستان، تمرکزم بر فضای ادبیات جدی‌تر شد و بعد از آن، دوران دانشجویی فتح باب جدیدی بود برای فعالیت در حوزه‌ ادبیات. دانشگاه من در بابل‌سر و در فضای سبز و خاصی که شمال کشور دارد گذشت.

جعفریان درد ادامه گفت: در اواسط دوران دانشجویی، جنگ شروع شد در این حین چندین بار در جبهه حضور پیدا کردم و دو فضای کاملا متفاوت از یکدیگر را تجربه کردم و این مقدمه‌ای شد بر این‌که من در حوزه‌ ادبیات مقاومت وارد شوم و فعالیت در این عرصه را شروعه کردم. پس از این، در سال ۱۳۶۸، دانشجوی فوق‌لیسانس بودم و جویای کار. مجله‌ای در آن زمان در حوزه‌ هنری به نام مقاومت به چاپ می‌رسید و من به این دلیل که علاقه و سابقه مختصری در این زمینه داشتم، از آن‌ها تقاضای کار کرده و بخش بین‌الملل فصل‌نامه‌ مقاومت تاسیس و به من واگذار شد.

پس از این، وی در خصوص تجربیات خود در خطرکردن و حضور در جنگ‌های مهم دوران معاصر از بوسنی تا افغانستان توضیحاتی را برای حاضرین داد: در سال ۱۳۷۲، من در کابل حضور پیدا کردم. این حضور با جنگ‌های داخلی کابل مصادف بود. در آن‌جا به انجمن شاعران افغانستان رفتم و بسیاری از چهره‌های شعر امروز افغانستان را در آن‌جا کشف کردم و پس از این بود که با اصرار من به محمدکاظم کاظمی، کتابی از او در حوزه هنری به چاپ رسید.

وی افزود: در جنگ‌های بوسنی، چچن، تاجیکستان، افغانستان و لبنان حضور داشتم و علت آن این بود که به این نتیجه رسیدم که شعر، فرمی برای حرف زدن است. در دهه‌ هفتاد، تمامی بازی‌های فرمی‌ای که می‌توانستم در شعر داشته باشم را به کار بردم و آرمان‌گرایی را به این صورت در شعر جست‌وجو می‌کردم. زمانی که این آرمان‌گرایی در شعر من پایان یافت، آن زمان بود که احساس کردم اگر شاعر نتواند حرف‌های اصیل خود را در آن بزند دیگر ارزشی ندارد. من به این نقطه رسیده بودم؛ برای همین شعر و شاعری را رها کردم و سعی کردم در دنیای اطراف، در میان جنگ به دنبال زندگی بگردم و حتی من در افغانستان، در اوج جنگ‌های داخلی و در کوه‌هایی که امکانات آن بسیار محدود بود، کسی را یافتم که آنقدر به امام خمینی (ره) اعتقاد داشت که می‌دانست امام روح تازه‌ای در وجود آدمیان می‌بخشد. به همین دلیل بود که خطرکردن را بر شعر سرودن ترجیح دادم.

*روایت جعفریان از دیدار با رهبر طالبان

این مستندساز در ادامه گفت: در طول مدتی که در افعانستان بودم فعالیت‌های زیادی انجام دادم و از جمله ملاقات و ارتباط صمیمی با احمد شاه مسعود بود که بسیار به شعر و ادبیات علاقه‌مند بود. با اکیپ صدا و سیما برای تهیه گزارش از طالبان عازم بودیم و بعد از پیگیری‌های زیاد که دیگر از دیدن رییس طالبان نا امید شده بودیم یک روز به صورتی توانستم «مُلّاعُمر»، رهبر طالبان افغانستان را ببینم که خودش شخصا پشت خودرو نشسته بود و رانندگی می‌کرد و با اشاره تیم همراه ما ایستاد، البته در آن‌جا اجازه ندادند که ما از او فیلم بگیریم ولی من ریکوردی داشتم که شبیه به خودکار بود و توانستم با آن صدای وی را ضبط کنم.

وی در پاسخ به سوال محمدحسین نعمتی شاعر و مجری در مورد آرزوی جعفریان برای خود و جهان در سال ۱۳۹۴، تشریح کرد: «برای خودم آرزوی عاقبت به خیری دارم و برای جهانی هم که در آن روزنامه‌های باطله حکومت می‌کنند هیچ آرزویی ندارم.»

در پایان، وی شعری را که برای احمدشاه مسعود و در سالگرد وفات ایشان در افغانستان خوانده بود، برای حاضرین خواند. در زیر بخش نخستین این شعر را می‌خوانید:

آبروی خاک

تو آخرین چریک زمین بودی

پیام خلاصه‌ ما به خداوند

فاضل نظری که از مهمان‌های این برنامه بود، ضمن تبریک به شاعران متولد این ماه و آرزوی طول عمر برای آن‌ها، غزل زیبایی را برای حاضرین خواند که با استقبال مخاطبان همراه شد:

غم‌خوار من، به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

یکی از میهمانان ویژه این برنامه سیدرضا محمدی شاعر افغانستانی ساکن اروپا بود که بعد از مدت‌ها در ایران حضور پیدا می­‌کرد وی ضمن خوشحالی از این‌که در بین شاعران حضور دارد غزلی را برای آن‌ها قرائت کرد:

من همین‌گونه که گشته سپری خوش‌بختم

من به این زندگی دربه‌دری خوش‌بختم

پس از این و به بهانه‌ تولد مرحوم قیصر امین‌پور، از شبیر عبیری دعوت شد تا یکی از اشعار قیصر را برای حاضران اجرا نماید. وی شعری از قیصر با عنوان «هرچه هستی باش» را برای حاضران اجرا کرد و با تشویق بسیار مواجه شد.

*اشک و لبخندهای سعید حدادیان

دومین متولد این ماه که در جمع حضور داشت، سعید حدادیان بود که متولد هفدهمین روز از ماه اردیبهشت سال ۱۳۴۴ بود. وی در مورد نام خود اشاره داشت: من در روز هفتم محرم به دنیا آمدم و چون آن روز متعلق به حضرت علی‌اصغرعلیه‌السلام است، به پیشنهاد مادربزرگم نام مرا در شناسنامه علی‌اصغر گذاشتند ولی مرا سعید صدا می‌کردند. اما در مورد ورود من به دنیای شاعری، باید بگویم که گاهی اوقات که شعری از بزرگان می‌خواندم و بخش‌هایی از آن را یادم می‌رفت، خودم جایگزین آن می‌کردم اما اولین شعری که سرودم وقتی بود که در دوران راهنمایی بودم و مادر و پدرم با هم جایی رفته بودند و ما بچه‌ها را نبرده بودند. من هم شعری را سرودم که فقط مصراع اول آن را در خاطر دارم: چرا برای سوال‌های بی‌جواب ما جوابی نیست؟ که هرچند مشکل وزنی بسیاری دارد من این مصراع را بسیار دوست دارم و پس از آن مداحی را در ۱۵-۱۶ سالگی به صورت جدی شروع کردم و ادامه دادم.

حدادیان پس از بیان چند خاطره از مداحی‌های خود، در مورد نوحه‌ یاد امام و شهدا توضیحی مختصر داد: همیشه خیلی دوست داشتم که پلی ارتباطی بین خودم و نسل بعد از خودم که با جبهه ارتباط چندانی نداشتند برقرار کنم و آن‌چه را که ما در جبهه چشیده بودیم را بچشند. نسل بعد از ما، چون آن‌چه که ما در جبهه چشیده بودیم را نچشیده بودند، بعدها به حالات زمینی جبهه پرداختند در حالی که این‌طور نبود؛ جبهه خیلی آسمانی بود. آن‌قدر که امثال قیصر و سیدحسن حسینی‌ها نتوانستند تا مدت‌ها بعد از جبهه شعر عاشقانه‌ زمینی بسرایند.

وی افزود: نمونه‌ آن، این بود که در سال ۱۳۶۷، شعبان مصادف با نوروز بود. ما غروب جمعه رفته بودیم با چند نفر، گوشه‌ای نشسته بودیم و داشتیم دعای ندبه می‌خواندیم و وقتی به عبارت‌ «من کنت مولاه فعلی مولاه» رسیدیم، من روضه‌ ضربت خوردن حضرت علی (ع) را خواندم. وقتی برگشتیم، یکی از بچه‌ها را دیدیم که به خود می‌لرزد. متوجه شدیم تازه از خواب بیدار شده و خوابی دیده که او را این‌چنین پریشان کرده است. تعریف کرد که خواب دیدم در بهشت باز شد و ما را به صف کردند تا یک به یک به نور عظیمی که از در بهشت وارد می‌شود شویم، ولی فقط عبدایی زیر سایه‌ی امیرالمومنین وارد بهشت شد و بعد از خواب پریدم. چند روز بعد، تنها کسی که از دسته‌ی ما به شهادت رسید، همین آقای عبدایی بود که خواب او را دیده بودند و در حالی که در حالت سجده بود که به شهادت رسید.

این مداح اهل بیت اضافه کرد: اندوه من از این است که ما این فضاها را نتوانستیم انتقال دهیم؛ چون خودمان هم تغییر کردیم. دنیا ما را بلعید. ما چیزهایی را در جبهه دیده بودیم که مدت‌ها در فکر آن بودم که آن را بسرایم تا اینکه حاج محمود کریمی از شعر گسسته در مداحی استفاده کرد و من هم از همین قالب برای بیان داستان جبهه استفاده کردم و آن را سرودم. آیت‌الله خامنه‌ای هم برای این شعر گریستند.

وی با چشمانی پر اشک گفت: نمی‌دانم ما چه گناهی کرده بودیم که بین این همه خوبان بودیم و هم شهید نشدیم و هم این‌قدر اسیر دنیا شدیم.

*آقا فرمودند دعا کنید شهید شوم

این مداح اهل بیت درباره­ خاطره­ آخرین دیدار خود با مقام معظم رهبری گفت: آخرین باری که رهبر انقلاب را دیدم به ایشان عرض کردم: دعا کنید شهید شوم. ایشان به من نگاهی کردند و فرمودند: باشد، اما شما هم دعا کنید که من هم شهید شوم، از این فرموده­ حضرت آقا بسیار متاثر شدم.

سعید حدادیان در آخر چهارپاره‌ای را برای حاضرین خواند:

دیدمش نقطه، نقطه، چین در چین

و شکن در شکن، شکست، شکست

به شکستش غم و غروب و غرور

همگی داده‌اند دست به دست

 

*حضور در جلسات شعر، موهبتی برای شاعران جوان امروز است که ما از آن بی‌بهره بودیم

سومین متولد این ماه، عباسعلی براتی‌پور بود که با خاطرات شیرین خود، اندکی فضای این جلسه را تغییر داد. وی در ابتدا اشاره داشت که متولد چهاردهم اردیبهشت سال ۱۳۲۲ بوده و داستان نام وی از این قرار است: در زمانی که مادرم مرا باردار بود، درویشی وی را ملاقات کرده و گفته که نام وی راعباس بگذارید اما چون پدر من، به نام علی ارادات بسیاری داشته و باید علی در پسوند همه‌ اسم‌های ما می‌بود، او اسم مرا در شناسنامه عباسعلی گذاشت ولی همان عباس مرا صدا می‌کردند. من از دوران دبستان به شعر علاقه‌ بسیاری داشتم و اشعار بسیاری را هم حفظ می‌کردم. اما این قریحه‌ شاعری ادامه داشته تا دوران دبیرستان که جسارت نشان‌دادن اشعار خودم به دیگران را به دست آوردم. ولی چون در زمان ما امکانات این زمان مانند حضور در جلسات شعر نبود، نخستین فردی که شعرم را به وی نشان دادم، شاعر معروفی بود که از قضا برای امرار معاش برای اموات هم شعر می‌سرود.

وی افزود: من که وارد شدم سریع گفت اسم و سن مرحوم، علت فوت؟ خیال کرده بود برای سفارش شعر سنگ قبر آمدم که من گفتم: من خود مرحومم! پس از این‌که شعرم را برای او خواندم تاکید کرد شعر و شاعری آب و نان ندارد و آن را کنار بگذارم و دیگر شعر نسرایم! قریحه‌ من هم کور شد و تا مدت‌ها شعر نسرودم. به همین دلیل، به عقیده‌ من حضور در جلسات شعر، موهبتی است که امروزه در اختیار شاعران جوان قرار دارد و ما از آن محروم بودیم. اما زمانی که مشهد رفتم و در جلسات شعر استاد نگارنده حضور پیدا کردم، دوباره توانستم شعر بسرایم و پس از اینکه وارد تهران شدم، در سال ۱۳۶۰ به حوزه‌ی هنری رفته و جلسات شعر آن‌ها را به مدت ۱۳ سال اداره می‌کردم. بعد از ان جلسات شعر رهبری شکل گرفت که به مدت ۱۲ سال آن جلسات را اداره می کردم.

*اگر منزوی را ندیده بودم شعر را کنار می گذاشتم

غلامرضا طریقی، شاعر دیگری بود که در این جلسه حضور داشت. وی متولد ۳۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۶ است و در مورد اسم خود تصریح کرد: تا ۴-۵ سالگی دو اسم داشتم! پدر و خانواده‌ام مرا غلامرضا صدا می‌کردند و پدربزرگم مرا رحمان. من کتاب و شعر را همیشه خیلی دوست داشتم. اما ماجرای شعرسرودن من خیلی جالب بود. سال دوم دبیرستان، برای امتحان پایانی ما باید یکی از اشعار حافظ را حفظ می‌کردیم و برای معلم می‌خواندیم. من یک بار از روی این غزل خواندم و وقتی در زمان امتحان برای معلم می‌خواندم، معلم به طرز خاصی مرا نگاه می‌کرد. بعد از اینکه شعر را خواندم، معلم به من گفت نمره‌ات را می‌دهم اما این شعری که خواندی از حافظ نبود! وقتی کتاب را نگاه کردم، دیدم فقط مطلع از حافظ بوده و مابقی ابیات را از خودم می‌ساختم.

وی افزود: در آن‌جا بود که با راهنمایی معلم ادبیاتم، وارد فضای سرودن شعر شدم، ولی با همان اشکال قدیمی آن. پس از این، ۶ شعرم را برای یکی از مجلات زنجان فرستادم و قرار شد که سه شعرم را به نام صاحب مجله و سه شعر دیگر را به نام من چاپ کنند. زمانی که قرار بود دومین شعر من چاپ شود، نوشتند که شما استعداد خوبی دارید اما به دلایلی ما از چاپ شعر شما معذوریم. شما به دفتر مجله بیایید.

طریقی ادامه داد و گفت: بسیار ناراحت شدم و به دفتر آن مجله رفتم و ناراحتی خودم را ابراز کردم. اما همین موجبات آشنایی من با استاد حسین منزوی را فراهم آورد. پس از این، من در جلسات شعر او حضور پیدا کردم و از فضای اشعار کلاسیک و کهن شعر خارج شده و با راهنمایی استاد توانستم غزل‌سرایی را به این شیوه‌ امروز پی بگیرم. برای همین من هر آنچه که در فضای شعر و شاعری دارم را مدیون استاد حسین منزوی می‌دانم و اگر منزوی را ندیده بودم شعر را کنار می گذاشتم.

پس از این، وی غزلی برای حاضران خواند:

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

*نگران فضای ادبی کشور هست

سجاد عزیزی آرام دیگر شاعر اردیبهشتی این محفل بود که ریاست کانون ادبی زمستان را نیز برعهده داشت وی در ابتدا تصریح کرد: خوشحالم از اینکه شهرستان ادب فقط بحث تخصصی شعر را دنبال نمی‌کند و محفل‌هایی را ترتیب می‌دهد که شاعران به دور از فضای نقد و نظر بتوانند اندکی کنار یکدیگر بنشینند و صحبت کنند. من متولد ۱۹ اردیبهشت هستم و نام من، نام بیمارستانی است که در آن متولد شده‌ام.

وی افزود: در دوران کودکی شعر بسیار حفظ می‌کردم و این آغاز ورود من به فضای ادبیات شد. پس از این و با مطالعات بسیار، در دوران دبیرستان احساس کردم که می‌توانم شعر بنویسم و در سال ۱۳۸۳، در سیزدهمین جشنواره‌ شعر دفاع مقدس، رتبه‌ نخست را کسب کردم و این اولین حضور جدی من در فضای ادبی کشور را رقم زد. سال ۱۳۸۴ و پس از اینکه وارد تهران شدم، کانون ادبی زمستان را تشکیل دادم و فعالیت‌های حرفه‌ای خود در زمینه‌ ادبیات کشورم را آغاز کردم و تا کنون و به لطف خدا، ۱۴۳۸ برنامه‌ تخصصی شعر برگزار نمودم.

عزیزی آرام در ادمه گفت: اما با همه‌ خوشی‌ها و ناخوشی‌هایی که در این سال‌ها در این فضا داشته‌ام، دو نقد عمده به فضای ادبی کشور دارم یکی برگزار جلسات رونمایی از کتاب‌ها است و دیگری استفاده‌ ناشر از شاعر به عنوان وسیله‌ای برای فروش کتاب است. همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که ادبیات و شعر وارد خطری جدی شود و از همین حالا باید جلوی آن را گرفت و همین من را نگران فضای ادبی کشور می‌کند.

در پایان و پس از این صحبت‌های کوتاه، وی غزلی زیبا با موضوع دفاع‌ مقدس برای حاضرین خواند:

مادر در انتظار تو مویش سپید شد

وقتی که بیست سال تو را ناامید شد

پس از این، سیداکبر میرجعفری که مهمان این برنامه بود، حاضران را به یک رباعی میهمان کرد:

خاموش شد آن چراغ در آبادی

پس می‌خوابم که خواب، خواب شادی

خوابت را هم که دیگران می‌بینند

آزادی! آه! آه! آه! آزادی...

در ادامه از فاطمه نانی‌زاد که او نیز متولد اردیبهشت بود دعوت شد تا برای میهمانان این برنامه صحبت کند: من متولد ۲۴ اردیبهشت ماه هستم و چون ایام تولد من با ایام شهادت حضرت زهرا سلام‌ الله‌ علیها مصادف بود، اسم من فاطمه انتخاب شد.

وی پس از بیان خاطره‌ای، رباعی‌ای را تقدیم حاضران نمود:

هم گوش به زنگ ضرب‌آهنگ توام

هم دل‌خوش آوای هماهنگ توام

ای مرگ، سری به من بزن باور کن

دلتنگ تو! دلتنگ تو! دلتنگ توام

پس از پایان شعرخوانی نانی‌زاد، کیک تولد شاعران متولد اردیبهشت ماه توسط تمامی این افراد بریده شد و پس از آن از محمدرضا طهماسبی دعوت شد تا غزلی را برای حاضرین بخواند. وی پس از حضور در این بخش، غزلی را با مطلع زیر خواند:

زین بارشی که مقطعی و نامنظم است

دنیا به کام هرزه علف‌های بی‌غم است

آخرین متولد اردیبهشت ماه، محمدامین اکبری بود. وی در مورد تاریخ تولد و انتخاب نام خود، اشاره داشت: «من ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۰ متولد شده‌ام. اسمم را پدربزرگم انتخاب کرده و برای پایان این جلسه، چند حلقه‌ شعر خوب برای علاقه‌مندان معرفی می‌کنم. یکی حلقه روشنا به استادی و آموزگاری آقای امیری اسفندقه که حق بسیاری بر گردن من دارند و اگر من چیزی از شاعری می‌دانم، ایشان بانی و باعث آن هستند و سپس جلسات هفتگی شهرستان ادب. که پیش از اینکه من کارمند این موسسه باشم، از اعضای دوره‌ آفتاب‌گردان‌ها بوده‌ام که میلی که در میان اعضای این دوره برای یادگیری و آموزش، فارغ از هرگونه رتبه‌بندی وجود دارد را در میان هیچ گروه از شاعران دیگر مشاهده نکرده‌ام.

وی صحبت‌های خود را با شعری نیمایی به پایان برد. در زیر، بخش نخست آن را می‌خوانید:

شهر کوچکی است

چرک‌مرده و عبوس

با عروق بسته‌ای که زندگی

به زحمت از آن عبور می‌کند

آخرین فردی که در این جمع شعر خواند، بهروز آورزمان بود که غزلی با این مطلع خواند:

آن روزها نام مرا حتی نمی‌دانست

من عاشق‌اش بودم ولی گویا نمی‌دانست

ارسال نظر

آخرین اخبار