پرسش بنیادین درتاریخ هستی/  تاملی پدیدار شناختی در هرمنوتیک چیز/ از آن ها تا آنها

به گزارش گلستان ۲۴؛ حسین پایین محلی طی یادداشتی نوشت: چیز چیست؟ چرا به چیز می پردازیم؟ چه نسبتی بین ما و چیزها در تاریخ هستی وجود داشته؟ آیا چیزها همانی هستند که هستند؟!

آیا در نبود چیز ما به آن می اندیشیم؟ چگونه؟

آیا نادیده گرفتن خود چیز به معنای نابودگی آن نیست؟!

نوشتار کنونی درصدد تبیین نسبت ما با چیز  از حیث وجود و ماهیتی تا کارکرد آن است. این که ما در نبود چیز چگونه و چرا می اندیشیم و طبیعتا در "بود چیز "چرا و چگونه؟!

راقم این سطور پس از نگارش این وجیزه به یاد آورد که مارتین هیدگر مرغ مرگ اندیش تاریخ مغرب زمین پیشتر به این مقوله در قالب سخنرانی باعنوان "چیز" پرداخته، لذا حقیر مجددا به بازبینی وجیزه کنونی پرداخت لذا نوشتار کنونی را می توان در پی حقیقت" چیز" خواند.

قدمای اقوام درقدیم وقبل از ظهور تمدن جدید جهان را حکمت الهی می دیدند و تاریخ در سیر خود در مواجه با غرب زدگی به اسطوره و سپس به فلسفه غربی تنزل یافت. باحاکمیت فلسفه بر عصر جدید غرب و ظهور مدرنیته و بسط آن به جهان فلسفه به تعبیر اگوست کنت جای خود را به علم داد و علم نیز در سیر تاریخی خود به اطلاعات وداده تقلیل یافت.

الوین تافلر در کتاب جابه جایی قدرت به این نکته مهم توجه دارد، که میزان داده ها به قدری است که خود فرصت بازنگری و تمییز و تفکیک و غربال می خواهد در حالی که در جهانی که چون گوی غلطان در آب رود پر سرعت در حال حرکت است، بشر گم شده است و به تعبیر واتیمو دچار گم گشتگی نشانه ها شدیم! جهان چیست؟ ما کیستیم؟ چه باید کرد؟

چیزها به راستی چیستند و چه چیزی چرا و چگونه چیز پنداشته می شوند!؟

در جهان بینی پیشا مدرن و الهی و توحیدی و شیعی جهان تاریخ ساز است و تاریخ جهان ساز. لذا خانه خدا و کربلا مکانی هستند تاریخ ساز. آن ها صرفا مکان جغرافیایی نیستند، بلکه تاریخیت ما در آن ها متبلور می شود و هویت تاریخی ما را رقم می زنند و به همین دلیل آن ها علاوه بر مکان بودن روایتگر زمان هم هستند؛ لذا با وجود قائل بودن به آن ها باید از آن ها روایت آن گونه داشت که " آن ها" اطلاق می شوند.به عبارتی این چیزها فراتر ازسوژه وابژه تفکر مدرن اند.

تاقبل از رنسانس و تغییر هستی شناسی و معرفت شناختی که قرین با انسان شناسی و جامعه شناسی و تاریخ شناسی جدید بود (گزاره هایی مرتبط و متصل به هم چون یک پارادایم هست) انسان هستی را مقدس می دانست. هستنده ها مقدس بودند، نشانه ها وجود داشت، ایام مقدس وجود داشت، مکان های ارزشمند وجود داشت، انسان پل زمین و خدا بود، همچنین جامعه چون رود در نظر گرفته می شد که به دریای تاریخ می پیوست. عالم و آنچه در آن بود دارای ارزش ذاتی بود. رابطه چهارگانه ای بین امر قدسی، طبیعت، تاریخ، و انسان با چیزها بود.

نگاه وحدت وجودی بر بینش ها حاکم بود، که عالم را محضر خدا می دانست که هر یک از عناصر هستی آیینه ای برای تجلی حق محسوب میگشت:

...ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی می‌روید

محرم جان جمادان چون شوید

از جمادی عالم جانها روید

غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسهٔ تاویلها نربایدت

چون ندارد جان تو قندیلها

بهر بینش کرده‌ای تاویلها...

 

اما با ظهور تفکر مدرن در غرب در عصر رنسانس و پس از آن انقلاب صنعتی تفکر به اصطلاح دکارتی اصالت یافت. تفکری که در آن با تاویلی تنها عقل را دارای حکم می دانست و آن عقل نیز تنها عقل ابزاری و معاشی بود، که ریشه در یونان باستان داشت. در این خوانش تبدیل هستی و هستنده ها از امر مقدس به سوژه و سپس ابژه امری طبیعی بود (نگاهی که در آن نیست انگاری غالب بود و به مصرف کردن چیزها منتج می شد) چنانکه انسان نه مخلق خدا بلکه ارباب طبیعت وفاعل شناسا تعریف شد.

این تاریخ جدید بود که پیوند انسان با امر قدسی، طبیعت، تاریخ و خود تغییر کرد و با قدسی زدایی از عالم انسان غربی مدرن به غیریت سازی پرداخت و آنچه در جهان او قابل تعریف نبود نفی گردید. چیزها با وجود و ماهیت نفی گردیدند و تنها اشیایی قلمداد گردیدند که در مقطعی برای کاری مورد استفاده بشر قرار می گیرند.

پدیدارها دیگر دارای قداست و ارزش ذاتی نبودند. بکه چیزی بودند که باید از آن ها بهره می بردند؛ درحالی که رابطه بشر با وجود و هستنده ها یک رابطه عمیق و اصیل بود که هر یک از عناصر موجود در عالم را تجلی حق می پنداشت و اکنون نه تنها آن امر قدسی نادیده گرفته، بلکه در دیل آن نفی کلی اجزایی که در ذیل آن بودند نیز نفی شدند.

در اینجا ما با چیزهایی مواجهیم که حضور ندارند و یا حضور آن ها در کنار ماجدی نیست، بلکه ما از آن ها برای فعالیت های روزمره سود می بریم. آنها دیگر ماهیت ندارند و چیز نیستند، لذا به جای" آن"دیدن چیزها باید از ضمیر "آن" برای مشخص کردن آنها استفاده کرد. درپایان این نوشتار جملاتی از مارتین هیدگردرباب چیز  و غزلی از حافظ به خوانندگان محترم تقدیم می شود.

"چیز چیز می شود. چیز شدن گرد می آورد. چیز چیزاست.چیز ،جهان را چیز می کند و هر چیز در حدوث یگانگی بسیط جهان چهارگانه (امرقدسی، زمین، قدسیان و انسان های فانی) می ماند. اگرما به چیز چونان چیز بیاندیشیم حضور چیز را در حوزه ای که در آن حضور دارد حفظ و حراست کرده ایم. آدمیان همچون فانیان باسکنای در عالم به عالم آنگونه که هست نائل می شود. فقط هر آنچه به جهان گره می خورد چیز می شود."(سخنرانی هیدگر باعنوان چیز۱۹۵۱)

 

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که آنی دارد

شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی

خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد

چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب

که به امید تو خوش آب روانی دارد

گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا

نه سواریست که در دست عنانی دارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی

آری آری سخن عشق نشانی دارد

خم ابروی تو در صنعت تیراندازی

برده از دست هر آن کس که کمانی دارد

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای

هر بهاری که به دنباله خزانی دارد

مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش

کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

 

ارسال نظر

آخرین اخبار